عبدالله اوجالان
سوسیالیسم یگانه راه رهایی انسانیت
مشکلات سیاسی-ایدئولوژیک و شیوهی چارهیابی آن در PKK
پيشرفت انسان رابطهی نزديكي با قوهی تخيل او دارد. اگر در دورهی تكامل انساني، روحيهی او از تخيل و يا به سخني ديگر از فكر و اراده متاثر نگردد، زندگي متوقف شده و پيشرفتي نخواهد داشت. قوه تخيل و پيشرفت فكر و انديشه براي انسان امري حياتي است. چرا حيوانات را حيوان مينامند؟ غرايز و اميال در حيوانات عامل اصلي ادامهی حيات آنها ميباشد. در صورت عدم وجود اين اميال و غرايز، حيوانات چون اشياء بيجان، توان هيچ گونه حركتي نداشتند، اما چنين امري در مورد انسان به تمامي صدق نميكند. جنبهی فكري انسان بدون شك نقشي اساسي در آغاز زندگي اجتماعي او داشته است. هدف از بيان اين مطالب اين است كه به شما بگويم: اعمالتان از تفكر و انديشه تان دور گشته و اين بسيار خطرناك و دهشت زا است. زيرا اين اعمال ارتجاعي بوده و به عملكردهاي ابتدايي و اوليهی انساني شبيهاند. انسان با فكر و انديشه است كه پاسخي براي مشكلات پيچيدهی طبيعت مييابد، اين نيز حقيقتي است كه هميشه پيش روي انسان قرار داشته وخواهد داشت. همچنين سعي و تلاش انسان براي حل مشكلات اجتماعي، متكي به نيروي تفكر ميباشد و اين بدان معناست كه اگر تفكر، خيال و اتوپيا وجود نداشته باشد زندگي نيز غير ممكن خواهد بود. دليل بيان چنين سخني اين است كه شما از تفكر و انديشيدن گسسته و از آن دور گشتهايد، آن را از ياد بردهايد و يا آنچه را كه تفكر و انديشه ميناميد از زندگياي كه انتظار آنرا داريد، بسيار مجزا است. واضحتر بگويم كه تفكر و انديشهی شما از زندگي انقلابي ما گسسته است و تفاوت فاحشي با آن دارد. شما هنوز به اين سئوال كه براي انجام انقلاب چگونه و تا چه حد بايد انديشيد؟ جوابي درست و شايسته نداده و هم اكنون نيزخواستار جواب دادن به آن نيستيد. اين انحراف و اشتباه خطرناكي است و من شما را از آن بر حذر ميدارم .
پس در مييابيم كه شرط اوليهی تفكر، اجتماعي بودن است. ما اكنون نميخواهيم به شكلي گسترده تاريخ انديشهی انسان را توضيح دهيم، در حال حاضرنيز مشكل اساسي ما تحليل عميق تاريخ پيشرفت انديشهی انسان نيست. اين موضوعي آكادميك بوده و بحث و گفتگو راجع به آن براي ما سود چنداني نخواهد داشت. اما هر كس بخواهد، ميتواند راجع به آن تحقيق و بررسي نمايد، در تمام دانشكدههاي آكادميك، تاريخ انديشه را به عنوان درسي مهم تدريس ميكنند. در تاريخ انديشه، مراحل و نكات بارزي وجود دارند كه اكنون به شكلي خلاصه راجع به آنها بحث خواهيم نمود: انسان در آغاز داراي سطح فكري ابتدايي و عقب ماندهاي بوده و چنين تفكري در هنگام ظهور سحر، جادو و اديان نمايان گشته است. سحر و جادو و اديان مختلف، همه از اشكال آغازين تفكر ميباشند. دين خود شيوهاي از تفكر است اما به اندازهی علم، نظم و ديسيپلين ويژه اي را دارا نبوده و پيشرفت ننموده است، با اين وجود تا كنون موجوديت خويش را حفظ كرده و خواهد كرد. سحر و جادو نيز اينگونهاند، اين بدان علت است كه ماهيت آنها با موجوديت انسان رابطه و پيوندي مستقيم دارد.
آيا يك انسان به تمامي ميتواند علمي باشد؟ آيا رفتار و حركات او به تمامي ميتوانند اساسي علمي داشته باشند. در عين حال اينها مشكلات و مسائلي فلسفي هستند. در حال حاضر فيلسوفان تحقيقاتي را در اين مورد انجام ميدهند و اين تحقيقات جنبهاي علمي دارند. هيچكس اينگونه نيانديشد كه خيال، دگما و دين از بين خواهند رفت. اين رازي نهفته در سرشت انسان است. وجود خيال، دگما، اخلاق، معنويات و دين به عنوان يك ارزش، در سرشت انسان لازم و اجباريست. بويژه اگر انسان فاقد روحيه و معنويات باشد، تندرستي و حتي زندگي او با مسائل و مشكلات فراواني روبرو خواهد گشت. ميتوان ديد كه بن بست ايجاد شده در ايدئولوژي سوسياليسم نيز از عدم وجود روحيه و معنويات منشا گرفته است. يكي از عوامل اساسي فروپاشي رئال سوسياليسم نيز اين بود كه به طرز درستي با مشكلات ديني، معنوي و روحي برخورد ننمود. علمي بودن و علمي انديشيدن لازم و ضروري است، اما اگر به شيوهی ماترياليسم خشن، هر چيز بر اساس نمودار تحليل شود، به معناي عدم شناخت انسان خواهد بود. در رئال سوسياليسم نيز تا حدي از ماترياليسم خشن پيروي گرديد و نتيجهی آن ضعف و فروپاشياي بود كه ميتوان تجارب و درسهاي بسياري از آن فرا گرفت.
چرا جامعهی انساني اين چنين است؟ ديالكتيك تا اندازهاي اين سئوال را پاسخ داده است. ديالكتيك خود داراي قوانيني اساسي است، اگر اين قوانين توسط ماترياليسم خشن به انحراف كشيده نشده و ديدگاهي را كه تا كنون نسبت به سوسياليسم داشتهايم تغيير دهيم، توان آنرا خواهيم داشت كه خود را بيشتر بشناسيم. اگر جنبههاي علمي را به تنهايي اساس بگيريم اين خود به اندازهی دگماهاي ديني خطرناك خواهد بود. اتكاي بيش از حد بر علم، دترمينيسم و يا ماترياليسم خشن در آفرينش انسان ناتوان خواهد بود. در اينجا نميخواهيم به چنين بحثي فلسفي بپردازيم كه آيا روح قبل ازماده موجوديت يافته و يا ماده قبل از روح؟ يعني نميخواهيم تحقيقي عميق راجع به سوالي فلسفي نظير آيا علم بر موجوديت يافتن ماده تاثير گذاشته است و يا ماده بر آگاهي انسان؟ انجام دهيم. علم هر اندازه هم پيشرفت نموده باشد، هنوز نتوانسته حلي براي اين مسائل بيابد. همچنين آخرين پيشرفتهاي فيزيكي، بيولوژيكي (زيست شناسي) و حتي روانشناسي نيز نشان دادهاند كه اينها مسائل پيش پا افتادهاي نيستند. امروزه حتي راجع به وجود احساسات در اتمها بحث و گفتگو ميكنند و بدون شك در آينده پيچيدگي مسئلهی تبديل ماده به انرژي و همچنين روح به ماده، ديگر وجود نخواهد داشت. كداميك از آنها نسبت به ديگري دراولويت قرار داشته و قبل از ديگري موجود بوده است؟ اگر بيش از اين به ژرفاي آن فرو رويم، ماوراي فيزيك (كه به آن متافيزيك ميگويند) و يا ماوراي روح (كه آن را خدا مينامند) مسائلي هستند كه با آنها روبرو خواهيم شد و انسان توان درك آن را نخواهد داشت. يعني آگاهي انسان بسيار محدود است. انسان هر اندازه كه بخواهد خود را خدا قلمداد كند و خويش را به جاي او بگذارد (كه چنين چيزي هرگز امكان پذير نخواهد بود) نميتواند از قوانين ديالكتيكي پيروي ننمايد. در طول تاريخ، پيشرفت انديشه تاثيرات چشمگيري داشته و در زندگي نيز نقش بسيار مهمي دارد. ماده گرايي افراطي و گسستگي بسيار از روح سبب ايجاد بحرانهاي غير قابل حل خواهد شد. اين امرهمانطور كه ديده ميشود يكي از مشكلات انسانهاي اوليه بوده و همچنين مشكل انسان امروزي نيز هست. در زمان انسانهاي اوليه، نيروها، افكار و مفاهيمي مافوق تصور، استثنايي و همچنين عبادت وجود داشتند. اين مسائل تا اندازهاي چارهيابي و حل شدند، اما امروزه هنوز خطراتي از نوع خطرات گذشته وجود دارند كه راه حلهايي عملي براي آن ميجويند. نميتوان تفاوت چنداني ميان مشكلات امروزي و مشكلات ديرين يافت و شايد مشكلات كنوني انسانيت بسيار پيچيدهتر از مشكلات ١٠ هزار سال قبل باشند. در واقع در اينجا ميتوان نگرش وسيعتري، نسبت به انسان داشت، حتي جنبهی تفكر آن را همراه با ماده و طبيعت مورد نگرش قرار داد. اما اين نكته خارج از بحث ماست. در حال حاضر انجام بحثي فلسفي در اين مورد لازم و اجباري نيست، البته نميتوان رابطهی آنرا با فلسفه ناديده گرفت.
هيچ كس تصور نكند كه جنبش PKK فاقد مباني ايدئولوژيكي نيرومندي است، PKK داراي مباني ايدئولوژيكي در سطح بسيار وسيعي ميباشد. همان طور كه مشاهده ميكنيد، ايدئولوژي PKK شباهتي به ايدئولوژي رئال سوسياليسم نداشته و به هيچ كدام از ايدئولوژيهاي ديگر نيز شبيه نيست. ايدئولوژي ما پيشرفت ديناميكي را اساس ميگيرد، اين را تنها نميتوان گسترش ايدئولوژيكي به حساب آورد. به خوبي بايد بدانيد كه اگر رابطهتان با ايدئولوژي بگسلد به حيوان تبديل خواهيد شد. در حال حاضر، عامل اساسي كه شما نميتوانيد خويش را كنترل نماييد، آن است كه فاقد مباني جدي ايدئولوژيكي هستيد. انسان ازشما ميهراسد، زيرا فاقد ايدئولوژي هستيد. در گذشته اين را بيديني و بياخلاقي میخواندند. انسان بدون اخلاق، وضعيتي اسفبار داشته و همچنين انسان فاقد ايمان نيز داراي وضعيتي بسيار خطرناك بوده و جامعه همهی اينها را لعنت نموده و به مجازاتي سخت محكوم ساخته است. امروزه ايدئولوژي، جايگزين تمام اين مفاهيم گشته است. ايدئولوژي چيزي است كه بدون آن نميتوان زيست. اين ايدئولوژي به ايدئولوژي ماترياليسم خشن، يا آنچه كه در رئال سوسياليسم به اجرا در آمده و پياده گشته است، شبيه نيست. موضوع بحث در اينجا اساسيترين نياها، يعني نياز ايدئولوژيكي است. اين تنها براي زمان حال و يا به دليل آنكه عضو PKK هستيد، براي شما لازم نيست، بلكه ايدئولوژي، هر زمان لازم و ضروريست. ايدئولوژي براي اولين انسان نيز ضرورت داشته و براي آخرين انسان نيز ضرورت دارد، اما در طول قرنها به اشكال مختلف ظاهر گشته و دچارتحول شده است.
اگر امروزه به عنوان يك خلق از همگان بيشتر مورد لعنت قرار گرفته و به سطحي رسيدهايم كه از خويش متنفريم، به آن دليل است كه فاقد ايدئولوژي و فكري منطبق با حقايق موجود و ارزشهاي معنوي بودهايم. اگر خلقمان نيروي فكر و معنويت را با حقيقت خود پيوند ميداد بدون شك هرگز در چنين وضعي قرار نميگرفتيم. اين وضعيت را ميتوان اينگونه دريافت كه؛ استعمار در طول تاريخ حاكميت خود، خلقمان را به شيوههاي مختلف از معنويات و ايدئولوژي جدا ساخته است، اما مهم آن است كه راه حلي براي آن بيابيم . از دير باز گفته ميشود كه“ خلق ما جاهل و فاقد ارزش است" اما به جاي آن و به شكلي كلي، ما ميگوييم كه خلقمان فاقد ايدئولوژي، معنويات و روحيه است و بدليل اينكه از اين مفاهيم دورگشته و به سطحي حيواني رسيده است، هر قدر كه بخواهند به استعمارش ميكشند، بر پشتش سوار ميشوند و هر اندازه كه بخواهند او را ميكشند و صدايي از او بر نميآيد ، حتي اگرصدايي از او برخيزد هيچ كس آن را جدي نخواهد گرفت. به اين بيانديشيد كه من به چه سطحي رسيدهام. اگر امروز من بسان فريادي بزرگم، به اين دليل است كه خود را از لحاظ ايدئولوژيكي رشد دادهام . بنگريد كه من هرگز شيوههاي خشن مسلحانه را بكار نگرفته و يا اعمال خويش را با پول و ثروت انجام ندادهام، بلكه شيوهی عمل من، شيوهی عملي متكي بر ايدئولوژي است. وجود يك نيروي فكري عظيم، متناسب با حقيقت ما و طرح افكاري نوين و دستيابي به نيروي اجراي آنها، من را به انفجاري عظيم مبدل ساخته است.
چرا من تا اين حد متنفذ و موثر هستم؟ من فقدان معنويات و ايدئولوژي را در جامعهی كرد و حقيقت كرد را درشخصيت خويش چاره يابي نمودم و با چنين حلي و به دليل آنكه اين عمل من متناسب با شرايط موجود ميباشد، بسان معجزهاي گشتهام. به همين دليل هر گام تاريخي را كه برداريم داراي ويژگيهاي معجزه آسايي است. اگر به وضعيت اعراب در شبه جزيرهی عربستان قبل از اسلام نگرشي داشته باشيم و يا وضعيت اروپاي قبل از انقلاب فرانسه را بنگريم ـ اين انقلابها را به دليل آنكه شناخته شده هستند مثال ميزنيم ــ خواهيم ديد كه در آن هنگام فقر ايدئولوژي و معنويات عظيمي وجود داشته است، يا اينكه قشري محدود و منفعت طلب كه حكومتهايي جاهل و بدور از معنويات داشتهاند، كل جامعه را ناديده گرفتهاند. اين حكومتها، حكومتهايي ظالم و ديكتاتور بودهاند. در آن هنگام انسانهايي ظهور كرده و پيشاهنگي كساني را كه از ايدئولوژي و معنويات گسستهاند بر عهده گرفتهاند. اين افراد و اشخاص بعد از مدتي كوتاه انفجارهاي اجتماعي بزرگي را بوجود آوردهاند و اين يعني انقلاب.
عظمت و بزرگي حضرت محمد (ص) در چيست؟ جامعهاي كه ايشان در آن ميزيستند جامعهاي ابتدايي و خشن بود، اما ايشان با تفكر و معنوياتي عظيم به مقابله با آن پرداخت. ايشان با جمع آوري آثار ديني (در آن هنگام افكار باكتيبههاي ديني بيان ميشد) همچنين بوسيلهی قرآن معنويات بسيار بزرگي را ايجاد نمودند و بدين شكل انفجار اسلامي عظيمي را بوجود آوردند. در آن هنگام اعراب، وجودي موثر نداشته و بسيار عقب مانده و با تفكر و انديشه بيگانه بودند، به همين دليل انسانها به خاطر منافع حقير و ناچيز، به سقوط و انحطاط كشيده ميشدند. همچنين در آن هنگام چيزهاي نفرين شدهی بسياري وجود داشت و انقلاب حضرت محمد، راه حلي براي آنها بود.
در هنگام انقلاب فرانسه نيز آريستوكراتها براي كارگران شرايط غير قابل تحملي ايجاد نموده و انسانها در سطوح بالا و پايين جامعه و به شكلي فجيع ويژگيهاي حيواني به خود گرفته بودند. درمقابل آن نيز ايدئولوژي و معنوياتي عظيم ظهور كرد. بدون شك فيلسوفان آن هنگام افكار بزرگي در سر داشته و بنيانگزاران اخلاق بودند؛ نتيجهی آن نيز ظهور انقلاب فرانسه است.
چنين چيزي را در انقلاب روسيه نيز ميتوان ديد. در روسيه و تحت شرايطي بسيار عقب ماندهتر، در سطوح بالا و پايين جامعه، ظهور ويژگيهاي حيواني به اوج خود رسيده بود. در مقابل آن نيز برخورد سوسياليستي راديكال، همراه با افكار و معنوياتش ظاهر شده و به انقلابي عظيم مبدل ميگردد. حقيقت كردستان نيز تا اندازهاي شبيه به اين موارد است. در اينجا رژيم به تمامي يك رژيم حيواني است، وجود حاكميتي حيواني در بالا، طبقات پايين را نيز به طرف حيوانيت ميراند. ما اين وضعيت را درك نموده و براي دستيابي به معنويات و افكاري كه راه حلي براي آن باشد، به تلاش و تكاپو پرداختيم و نتيجهی آن ظهور انفجار گونهی انقلاب عظيم كردستان همراه بود آيا ما جز اين از جايي ديگر نيرو گرفتهايم؟ ما به سنن و عادات پوسيدهی اجتماعي پشت نبسته و حتي همچون طبقات و اقشار اجتماعي، خويش را سازماندهي ننموديم بلكه همهی آنها را از هم فروپاشيديم، زيرا تمامي آنها را به سقوط و تنازل محكوم ساختهاند. آنچه كه ما انجام داديم اين بود كه حقيقت خويش را به خوبي تحليل نموديم و رهايي از چنين وضعيتي به معناي ظهور و پديد آمدن فكر و معنوياتي عظيم ميباشد.
شما نميتوانيد چنين چيزي را كوچك شمرده و يا ناديده بگيريد، زيرا اين حقيقت آشكار شماست، به همين دليل من هر روز به شما ميگويم كه برخوردي معنوي و افكاري در خور زندگي داشته باشيد. اما هنوز توان فكري و معنويات شما در حدي نيست كه حتي بتواند شما را رها سازد . شما خويش را از اين بيچارگي رها نميسازيد. كدام يك از شما داراي سطح معنويات والائيست و يا افكارش توان پاسخگويي به شرايط موجود را دارد؟ به خاطر اينكه فاقد اينها ميباشيد، شما را بي مبدا و غافل ميخوانم. راه حلهايتان و مخصوصا عدم درك راهحلهاي رهبري، شما را به عضوي متقلب و عقب مانده مبدل ساخته است. به همين دليل است كه پيشرفت نميكنيد زيرا پيشرفت، خود داراي قوانيني است.
موضوع بحث ما انديشه و تفكر به شكلي كلي و ايدئولوژي به شكلي خاص است. به عبارت ديگر، ميتوان رابطهاي ميان تفكر و ايدئولوژي ايجاد نمود: انديشه يعني خيال و افكار به شكل كلي، ايدئولوژي نيز به مفهوم تفكر در شرايط موجود جامعه و منافع آن ميباشد. به ديگر سخن، تفكري است كه فرموله شده، همچنين رفتار و بيان افكاري است براي پيشبرد جامعه و يا ارتجاعي نگه داشتن آن به شكلي محافظه كارانه. ايدئولوژيها بر دو دستهاند: ١ـ پيشرو ٢ـ ارتجاعي. بعضي از آنها ايدئولوژيهاي محافظه كار بوده و برخي ديگر جهت ايجاد تحول و دگرگوني ميكوشند. ايدئولوژيها در سطح پيشرفت جامعه رابطهی مستقيمي دارند .
ايدئولوژيها در طول تاريخ پيشرفت نمودهاند. ايدئولوژيهاي ديني در جوامع مختلف و در سطوحي متفاوت پيشرفت كرده و اين روند هنوز هم ادامه دارد. همچنين ايدئولوژيهايي وجود دارند كه بيشتر داراي وجه فلسفي هستند. در اينجا ميتوانيم كاتاگور و بخشهاي مختلف فلسفه را دريابيم. فلسفه از دين برخاسته است ، به عبارت ديگر هنگاميكه دين به سطح مشخصي از پيشرفت رسيد، فلسفه ظهور كرده است. يعني فلسفه نيز بسان دين، تاريخي كهن دارد. تفاوت آنها در نزديك بودن فلسفه به علم است.در فلسفه موضوع بحث وجود و چگونگي عظمت خدا نيست. بلكه موضوع بحث، طبيعت و چگونگي آنست. يعني فلسفه بسيار متفاوتتر از بعضي از دگماها، افكاري منطبق با حقيقت طبيعت را ارائه ميدهد و بسياري از جنبههاي فلسفه به دين شباهت دارد. آنها با همديگر مخالف بوده و تفاوتهايي نيز با هم ديگر دارند. فلسفه سعي ميكند حقايق طبيعت را مورد تحقيق و بررسي قرار دهد. دين نيز از همان آغاز به تمامي (منظور ما از به تمامي آن نيست كه به هيچ وجه طبيعت را مورد نگرش قرار نميدهد) متكي بر ماوراي طبيعت است. موضوع بحث در آن، خدايان و گفتههاي آنان است و بدين شكل ميخواهد به زندگي مادي و طبيعت نظم بخشد. نبايد فراموش كرد كه اين نيز شيوهاي از تفكر است. به تمامي نميتوان گفت كه هر چيز در اين فكر، تنها وجود شيئي ماوراي طبيعت و يا تنها وجود خداست، بلكه دين انديشهاي است كه داراي جنبههاي معنوي بسيار بوده و فكري ثابت به آن نيرو ميبخشد. انديشهی وجود يك (خدا ــ الهه) چه زمان و چگونه پديد آمد؟ قرنهاي بسيار سپري شدهاند و هنوز به تمامي درك نشده كه هدف از كلمه ( الهه ــ خدا) چه بوده است؟ حتي انشتين كه عالم و دانشمند بزرگي بود، به خدا ميانديشيد. اشخاصي كه هر نيروي ابتدايي طبيعت را خدا ميپندارند نيز فكر خدا را دارا هستند. اما در ميان اين دو تفاوت بسياري وجود دارد. علم نيز به عنوان نيروي هدايت كنندهی طبيعت يا قوانين طبيعي ازآن نام ميبرد. آنچه ما ميخواهيم بگوييم اين است كه مفهوم (الهه ــ خدا) هنوز در حال پيشرفت بوده و پيشرفت آن متوقف نخواهد شد. انسان نميتواند هر چيزي را با تفكري اينچنين مرتبط دانسته و پيشرفت آن را بر اين اساس بيان دارد. در اينجاست كه فلسفه ظاهر ميشود. فلسفه بسيار به علم نزديكتر است و سعي مينمايد كه مباني پيشرفت جامعه را بيان دارد
همانطور كه ميدانيد جريانهاي فلسفي بسيارند: جريانهاي ايده آليستي و ماترياليستي با شيوههاي مخصوصشان، از آن گونهاند. از يك طرف بعضيها ميخواهند كه هر چيزي را به وسيلهی متافيزيك و يا ماوراء طبيعت توضيح دهند و از طرف ديگر كساني نيز ميخواهند هر چيز را با شيوههاي مختلف ماترياليستي بيان دارند. ديالكتيك بيشتر به فلسفهی ماترياليست وابسته است و متافيزيك بيشتر به فلسفهی ايده آليستي بستگي دارد.
ما اين موارد را به شكلي وسيع توضيح نخواهيم داد. اما تمامي آنها كم و بيش با پيشرفتهاي اجتماعي در ارتباط اند. اينها در مراحل آغازين انسانيت وجود داشته و اكنون نيز وجود دارند. مهم آن است كه نقش دين و فلسفه را در پيشرفت انسانيت در يافته و معناي آن را درك كنيم، يعني اكنون شما بايد دريابيد كه آيا بر اساس دين ميانديشيد، يا بر اساس فلسفه؟ آيا افكار شما داراي مباني ديني است يا فلسفي؟ شما بايد اين موارد را دريابيد. البته تفكر علمي نيز يك بخش و يك كاتاگور را تشكيل ميدهد. تفكر علمي، هم بر اساس دين و هم منطبق بر فلسفه، زندگي مادي را به شكل ابژكتيو بيان ميدارد. يعني ادعاي آن چنين است كه (٤= 2*٢) و اين نشانگر كيفيت وچگونگي آن است. نام آن (تفكر علمي) محتواي آنرا بيان ميدارد، تفكر علمي و علوم اجتماعي علمهاي بسياري چون علم فيزيك، شيمي، بيولوژي و علم روانشناسي ( برخي از تئوريها ميخواهند ثابت كنند كه شامل علوم اجتماعي است) را شامل ميشوند.
تفاوت تفكر علمي با ديگر افكار چيست؟ تفكر علمي در مقايسه با افكار ديگر به شكل بهتري، جهان، طبيعت و ابعاد جامعه را تعريف ميكند و علل و نتيجهی يك مسئله را به خوبي ارائه ميدهد. اين امر به انسان نيرو بخشيده است. هم اكنون تفكر بر مبناي علم براي انسان امري اساسي است و انسان اينگونه ميتواند پيشرفت نمايد. اين نيز در طول تاريخ باعث پيشرفت انسان گرديده و او را استوار نگه داشته است. فلسفه نيز در پيشرفت انسانيت نقشي اينچنين را بر عهده داشته و هنوز هم چنين نقشي را ايفا مينمايد. اما علم بيشتر از هر دوي آنها پيشرفت حاصل نموده است. از همان آغاز، يعني از هنگامي كه كار و كوشش انساني آغاز شد، علم وجود داشته است. در شكارهاي انسان و همچنين در پيشرفت بعضي از كارهاي كشاورزي ابتدايي، علم وجود داشته است. جنبهی علمي اين كارها چيست؟ شيوهی هجوم بردن به شكار و همچنين از پا در آوردن آن برخوردي علمي است، همچنين كاشت غلات به منظور برداشت همان غله، خود تفكري علمي است و داراي ديرينهاي به درازاي تاريخ انسانيت است. به سخني ديگر، وجود علم تنها محدود به زمان حال نيست. اما امروزه بسيار سيستماتيك بوده و به شكل شاخههاي علمي مختلف گسترش يافته است.
به نظر ميرسد، دين كه در آغاز جايگاه ويژهاي داشت، امروزه تا اندازهاي جايگاه خود را از دست داده است. همچنين فلسفه نيز كه در قرون اوليه و قرون وسطي و حتي مراحل اوليهی كاپيتاليسم تاثير بسزايي داشت، امروزه در درجهی دوم اهميت قرار گرفته و يا اينطور به نظر ميرسد. علم نيز در آغاز بسيار محدود بود اما امروزه همه چيز از ديدگاه علم مورد بررسي و نگرش قرار ميگيرد و اين خود مشكل بزرگي ايجاد كرده است. امروزه موضوع بحث آن است كه علم، به ويژه تكنولوژي تا چه اندازه در نابودي انسانها نقش خواهد داشت؟ امروزه پيشرفت تكنولوژيكي كه علم عامل اساسي آن است، به اندازهی دگماهاي ديني و همچنين در حد برخي نظريات عقب ماندهی فلسفي، جامعهی انساني را مورد تهديد قرار داده است. حتي ميتوان گفت، در آيندهاي نزديك تكنولوژي متكي بر علم، انسانيت را به نابودي خواهد كشاند. اگر تدابير لازم اتخاذ نشوند، تكنولوژي جانوراني خواهد آفريد كه انسانها را خواهند بلعيد. بدون شك بمب اتم يك جانور بوده و امروزه تكنولوژي جانوري است كه تا كنون طبيعت را به نابودي كشانده است. در گذشته نيز جانوراني وجود داشتند، اما انسان ميتوانست در مقابل آنها از خود محافظت نمايد. هم اكنون انساني كه در قرون و مراحل آغازين ميتوانست از خود محافظت نمايد، در مقابل جانور تكنولوژي ياراي ايستادگي ندارد. در قرون آينده اين جانور تكنولوژي، خطرناكتر هم خواهد شد.در اينجا است كه انسان بايستي شيوهی دفاع از خويش را بياموزد.
به طور كلي انسانها مرحلهاي را كه در آن زندگي ميكنند، قرون نهايي و آخر زمان ميپندارند. هر چند در جامعه چنين ديدگاهي وجود داشته باشد اما در حقيقت اينچنين نيست، بلكه اين دگرگوني و تحول است كه در جامعه حائز اهميت است. آري دگرگوني لازمهی ديالكتيك است، اما بايد دگرگوني را به نحوي صحيح انجام داد. دگرگوني بدان معنا نيست كه، آنچه را قابل انجام است ناديده بگيريم. هر مرحله ارزشها و سطح پيشرفتي اساسي را دارا است. دگرگوني هنگامي معنا خواهد داشت كه ويژگيهاي هر مرحله ناديده گرفته نشوند. بجز اين اگر تصور نمائيد كه هر چيز متحول خواهد شد، تنها خيالبافي نمودهايد. فكر ميكنم كه در ميان ما نيز دگرگوني به شكلي خيالبافانه درك شده است. براي درك دگرگوني لازم است چيزهاي جاودانه و غير قابل تغيير را شناخت. تاريخ انسانيت و بسياري از ارزشها غير قابل تغييرند، اما ارزشهايي نيز وجود دارند كه لازم است متحول شوند. لازم است دگرگوني را ازچنين ديدگاهي بنگريم و طرز فكر فلسفيمان نيز بايد بر اين اساس باشد.
آنچه را كه بايد دريابيم اين است كه ايدئولوژيها و افكاري كه مباني پيشرفت انسانيت هستند، از سحر و جادو و دين گرفته تا فلسفه و علم، بدون شك با زندگي در هم آميختهاند. اگر اين ديسيپلينها وجود نداشته باشند،زندگي ادامه نخواهد داشت. از اين لحاظ انسان با خيالات فلسفي و علمي نمودن خويش، انسان خواهد بود. اما انسان در كجا و بيشتر به چه چيز اهميت خواهد داد و آن را در كجا اساس خواهد گرفت؟ در چه نقطهاي بايد بر تحول تكيه نمايد؟ در كجا، تا چه اندازه به كدام ايدئولوژي نيازمند است؟ در كجا و تا چه حد به معنويات، اخلاق و ديسيپليني كه توان اجراي آن ايدئولوژي را داشته باشد نياز دارد؟ اگر اينها به درستي در يك جامعه تثبيت شوند، آن جامعه، جامعهاي سالم و آزاد خواهد بود و چنين جامعهاي ميتواند به حيات خود ادامه دهد. اما اگر آن جامعه خلاق نبوده و نتواند مسائل ايدئولوژيك و معنوي را چاره يابي نمايد، آن جامعه حتي اگر در اوج حاكميت باشد، سقوط كرده و اين سقوط تجزيه و فروپاشي آنرا در پي خواهد داشت. امروزه جامعهی كردها، جامعهاي است كه به انحطاط كشيده شده است. جامعهی كردها با سقوط و يا حتي بدتر از آن، با فروپاشي مواجه گشته است، زيرا از لحاظ ايدئولوژيكي و معنويات متلاشي شده و اين حقيقت اجتماعي اين جامعه است. در اينجاست كه بايد پرسيد PKK چيست ؟ PKK يابندهی معنويات و ايدئولوژي براي خلقي است كه ايدئولوژي و معنويات آن متلاشي گشته است. اين را بايد به خوبي دريابيد، زيرا اين نقشي كليدي بر عهده دارد. اما من رابطهی شما با اجتماعي بودن را مورد نگرش قرار داده و ميخواهم دريابم كه هدف شما از دگرگونياي كه از آن بحث ميكنيد چيست؟ وضعيت شما را مشابه روستاييان گذشته ميدانيم كه با چماق به دست گرفتن خواستار ايجاد دگرگوني بودند. وجود تفنگ در دستان به جاي چماق تنها تفاوتي تكنيكي ميان شما و يك روستايي ايجاد ميكند. در حاليكه در شيوهی تفكرتان هيچ تفاوتي وجود ندارد. يك روستايي، چماق بدست گرفته و با به حركت در آوردن آن ميگويد: "مرتيكه تا به تو حمله نكردهام، از جلوي چشمم دور شو." اما پس از آن همچون (دن كيشوت) كه به آسيابهاي بادي حمله كرد، بدون نتيجه خواهد ماند. شما هنگامي كه سلاح به دوش ميگيريد، بيشتر به آن دهاتي شبيه هستيد و حتي بسيار خطرناكتر از آنيد. زيرا اگر با اسلحه نيز همچون (دن كيشوت) عمل كني، از بين خواهي رفت، اين امر وحشتناكي است كه ما اكنون با آن روبرو هستيم و ميخواهيم راه آن را را سد كنيم. يكي از وظايف اصلي ما اين است كه شما سلاح به دستان را از (دن كيشوت) بودن رهايي بخشيم.
چگونه ميتوان به اين وضع پايان داد؟ همچنان كه گفتيم با نيروي فكر و انديشهاي كه مانع سقوط و متلاشي شدن باشد و با ايجاد پيوند با ايدئولوژي و يك زندگي معنوي كه ارادهاي پولادين را در خود بپروراند به اين مشكلات پايان خواهيم داد. شما به اين نيازمنديد و جز اين راه ديگري وجود ندارد.
اين ادعا، ادعاي بسياري از ايدئولوژيها است، مثلا در قرن ما ايدئولوژيهايي كه (مدرن) خوانده ميشوند و محصول پيشرفتهاي علمي هستند، بسيارند؛ دولت گرايي، ليبراليسم، مليگرايي و اشكال مختلف آن، جريانها وشاخههاي حزبي مختلف كه بر گرفته و مرتبط با حقايق جامعهی بورژوازي هستند، از آن گونهاند، اما اساسيترين ويژگي جامعهی بورژوازي مليگرايي است. ايدئولوژيهاي ماقبل آن، آنقدر رابطهشان با جامعه محدود است كه نتوانستهاند سطوح ملي را در بر گيرند. آنها بيشتر عشاير و گروههاي كوچك را اساس ميگرفتند و در آن مراحل بود كه گروههايي به شكل خانواده شكل يافتند. ايدئولوژيهاي الهي و حتي مدارس فلسفه در خدمت منافع گروهي كوچك بوده و آنها را اساس ميگرفتند.
بورژوازي گام و طبقهاي پيشرفتهتراست و حداقل مليت را در اولويت قرار ميدهد. بورژوازي، بازار ملي، مرز ملي و دولت ملي را اساس ميگيرد كه ايدئولوژي مليگرايي بيانگر و نشانگر آن است. ايدئولوژي مليگرايي چيست؟ بورژوازي جامعهاي را ترقي داده و اين جامعه نيز پيشرفت يك ملت را در بر خواهد داشت. بنابراين وجود ملت براي بورژوازي اجباري است، زيرا بورژوازي به دولت، فرهنگ و سرزمين ملي نيازمند ميباشد. در اين راستا انديشهی دولت ملي، فرهنگ، اقتصاد، احزاب ملي و وجوه مختلف ملي بودن توسعه خواهند يافت. اين به معناي بوجود آمدن مليگرايي گستردهاي است كه رفته رفته و به دلايل مختلف به طرف فاشيسم سوق مييابد. هيتلر نماد پيشرفتهترين مليگرايي شوونيستي است. او ميگويد: (نژاد ژرمن نژاد برتر است و تمامي نژادهاي ديگر پست هستند.) اين خطرناكترين سطحي است كه ايدئولوژي بورژوازي به آن رسيده است.
البته نميتوان ارتباط ايدئولوژي با جامعه و يا طبقات اجتماعي را ناديده گرفت. ايدئولوژيها به شكل عام با انسان در ارتباط اند، اما به شكل خاص با جوامع انساني يعني پيشرفت طبقات در پيوندند. مد نظر قرار دادن اين نكته ضروري است كه بسياري از ايدئولوژيها به شكل عام با جامعه و به شكل خاص با طبقات آن ارتباط دارند. بورژوازي نيز پيشرفت ايدئولوژيكي اينگونهاي داشته و در حال حاضر نيز اين پيشرفت با تمام سرعت ادامه دارد. ليبراليسم و دولتگرايي نيز شكل ديگري از مليگرايي هستند .
در مقابل آن طبقهی كارگر يا پرولتاريا كه همراه با بورژوازي پا به عرصهی وجود گذاشته است، با ايدئولوژي متناسب با خود در صحنه ظاهر ميشود. همچنان كه ميدانيد اين ايدئولوژي را سوسياليسم مينامند. همچنان كه تكيهگاه و زير بناي مليگرايي، طبقهی آريستوكرات و برده داران ميباشند، ايدئولوژي سوسياليسم نيز ريشه در تاريخ كهن دارد. ستمديدگان، بردگان و سرفها تكيهگاه و زير بناي سوسياليسماند. ظهور اسپارتاكوس در ميان بردگان آزموني از سوسياليسم بود. سرفها نيز در قرون وسطي، كمونهاي سوسيال ( اجتماعي) ايجاد كردند. اما پيشرفت اساسي سوسياليسم در قرن ١٩ به وقوع پيوست كه آنرا (سوسياليسم علمي) مينامند. به سخني ديگر، هر مرحله، منطبق با شرايط و اوضاع خود داراي سوسياليسمي است. مثلا در دوران اسلام حضرت علي يا علويت را ميتوان سوسياليسم اسلام دانست. ميتوان گفت كه در قرون وسطي تمام اديان منطبق با خويش جنبههايي سوسياليستي به خود گرفتهاند. يعني چنين چيزي حتي در قرون وسطي نيز ديده ميشود.
در عصر كاپيتاليسم، علم سوسياليسم نيز مرتبط با ايدئولوژيهاي علمي عمومي ظهور كرده است. به منظور آنكه اين سوسياليسم را از انواع ديگر آن متمايز سازند، آنرا (سوسياليسم علمي) مينامند. اما چرا علمي؟ قرن ،١٩ قرن علم است و چيزي را در اين قرن نميتوان ديد كه جنبهی علمي به خود نگرفته باشد. اين امر بر پيشرفت علوم اجتماعي تاثير داشته و در نتيجه سوسياليسم به عنوان جوهر علوم اجتماعي ظهور ميكند، بدين جهت آنرا (سوسياليسم علمي) و يا (علمي بودن در سوسياليسم) مينامند. هر چند اين خود مسئلهی چندان مهمي نيست.
در تاريخ ايدئولوژيها، سوسياليسم ايدئولوژياي است كه ادعا مينمايد علميترين ايدئولوژيهاست. چنين ادعايي دلايلي دارد و دليل اصلي آن نيز ارتباط سوسياليسم علمي با طبقات ستمديده و زحمتكش است. طبقات حاكم مجبورند كه دروغ بگويند واز حقايق بدور باشند، اما طبقات ستمديده ناچارند كه واقع بين باشند، به عبارت ديگر، بايد ديدگاهي علمي داشته باشند. زيرا به دروغ گفتن و استعمار ديگران نيازي ندارد، به همين دليل طبقات ستمديده طبقاتي هستند كه بسيار به علم نزديكاند و اين امر در آنها كاملا مشهود است. انسان به شكل كلي هميشه نيازمند اتوپيا است. اتوپياها بايستي مستقل بوده و وابسته نباشند. نميتوان ويژگي اتوپيست بودن سوسياليسم را ناديده گرفت. در واقع هر ايدئولوژي خود يك اتوپيا است و سوسياليسم نيز مجبور است كه اتوپيايي اين چنين باشد. رئال سوسياليسم ميخواست، سوسياليسم را از اتوپيا و معنويات جدا نمايد، اما نتيجهی آن چيزي جز فروپاشي نبود. ميتوان اين امر را انحرافي ناميد كه با جوهر و حقيقت ايدئولوژي سوسياليسم در تضاد بود و همچنان كه در نتيجهی هر انحرافي ميتوان ديد؛ شكست و عدم موفقيت در رئال سوسياليسم نيز اجتناب ناپذير بود.
اكنون جوابگوي اين سئوالات باشيد: آيا نيازي به يك ايدئولوژي علمي وجود دارد و يا يك ايدئولوژي مجبور است كه علمي باشد؟ انديشه و فكر انسان رفته رفته در حال علمي شدن است.
در نتيجه، همچنانكه شيمي، فيزيك يا شاخههاي ديگر علم، علميتر ميشوند علوم اجتماعي نيز بيشتر علمي ميگردند. اما همان طور كه علم نتوانسته قوانين اساسي طبيعت را به تمامي بيان دارد و جوابگوي آن باشد، علوم اجتماعي نيز نتوانستهاند به تمامي علمي گردند. %١٠٠ علمي گشتن اين علوم نيز غير ممكن است، زيرا جامعه خود داراي ويژگي تخيلي است و روح و خيال، بخشي از جامعه هستند و نميتوان روح و خيال را در فرمولي كامل جاي داد. بطور كلي انسان موجودي نيست كه بتواند خود را به تمامي به شكل علمي بيان دارد. اگر بخواهيم به انسان چنين ديدگاهي نسبت به انسان داشته باشيم، وضعيتي شبيه به فاشيسم كه نژاد خالص آلماني را آفريد، بوجود خواهد آمد و اين نيز بسيار خطرناك است. اين امر حتي در سوسياليسم نيز مورد آزمايش قرار گرفت، اما فروپاشي آن را به همراه داشت و علت فروپاشي رئال سوسياليسم، انحراف آن از سوسياليسم بود. رئال سوسياليسم نيز خواستار آفريدن جامعه و فردي بود كه فاقد روح بوده و عملكردي مكانيكي داشته باشد.
سوسياليسم يعني آزادانهترين شيوهی روابط اجتماعي انسان و اين مفهوم واقعي سوسياليسم است. سوسياليسم با هر آنچه از واقعيت اجتماعي گسسته و خويش را بالاتر از جامعه ميپندارد و هر آنچه كه مستبد و استعمارگر است، مخالف بوده و با آن در تضاد ميباشد. اما براي رسيدن به چنين چيزي اگر بگوييد: "بايد چيزهاي موجود در جامعه را همچون دندانههاي شانه به هم شبيه و يكسان ساخت" پيشرفت انسان را انكار نمودهايد. زيرا هيچ كدام از پيشرفتهاي طبيعت اينگونه و بدين شكل نيستند. به همين دليل درستترين شيوه، مشاركتي آزاد است. مشاركت اجتماعي لازم است بر اساس مهارتها و تلاش و كوشش باشد و اين مفهوم سوسياليسم است. مشاركتي بوروكراتيك، مشاركتي بر اساس امر و فرمان و مشاركتي كه قبل از هر چيز در آن گفته شود كه (٤=٢×٢) (منظور ديدگاه ماترياليسم خشن و رئال سوسياليسم است) شايستهی سرشت انسان نيست و با آن در تضاد است. اين تضاد با سرشت انسان را در فروپاشي رئال سوسياليسم ميتوان ديد. در مرحلهی بردهداري و فئوداليسم، يك شخص خود را در جايگاهي فراتر و رفيعتر از جامعه ميديد و خود را خدا قلمداد ميكرد. اكنون نيز سرمايهداران چنين كاري را انجام میدهند و همچنان كه اين خدايان پايان يافتند، سرمايهداران نيز به پايان خود خواهند رسيد. اما مكانيكي نمودن انسان در سوسياليسم انجام يك انقلاب نيست و آن را نميتوان درجهاي از آزادي ناميد.
انديشهی آزادي، برابري و سوسياليسم، در قرن ١٩ توسط ماركس و انگلس گسترش يافت و شكل علمي به خود گرفت. آنچه را كه ماركس و انگلس عملي نمودند، شكلي علمي از سوسياليسم بوده و دستاوردها و موفقيتهايي نيز كسب نموده است. آنان اتوپيا، آداب و رسوم سوسياليستي ومخصوصا سوسياليسم را از لحاظ ايدئولوژيكي به شكل علمي بيان نمودند. بدين منظور آنان بر فلسفهی فرانسه، سياست اقتصادي انگليسها و ماترياليسم تاريخي آلمان تكيه كرده و از آنها نيرو گرفتهاند، به ديگر سخن، تمامي موارد فوق را مورد تحقيق قرار داده و به آنها شكل علمي بخشيده و براي آنكه سوسياليسم خويش را از ديگر سوسياليسمها متمايز سازند، آنرا سوسياليسم علمي نام نهادند. اين مرحله، گذاري مهم در سوسياليسم است و نميتوان آنرا كوچك شمرد.
آنان از يك طرف ايدئولوژي سوسياليسم را به شكلي واضح و علميتر بيان نمودند و از طرفي ديگر خواستند آنرا سازمان بخشند. همچنين ليگاي كمونيسم و انترناسيونال اول را به وجود آوردند. بعد از آن سنديكاهاي كارگري ايجاد شدند كه براي كارگران تا اندازهاي آگاهي و سازماندهي در پي داشتند. با وجود اين كارگران را به اقتدار نرساندند. هر چند كمون پاريس آزموني براي رسيدن به اقتدار بود، اما به پيروزي نرسيد.
در كنار تمامي اينها لنين با سياسي نمودن سوسيالسم، گام مترقيانهی ديگري به جلو برداشت. آزمون بلشويك نيز سياستي عملكردي در انقلاب سوسياليستي بود، كه با رهبري لنين تحقق يافت. سياسي نمودن سوسياليسم كه مهمترين مشاركت لنين در سوسياليسم بوده است، جهشي عظيم از ايدئولوژي به سوي سياست است. همانطور كه ميدانيد لنين داراي تئورياي انقلابي است و در اين تئوري بيان ميدارد كه: "امپرياليسم در ضعيفترين حلقه است كه متلاشي خواهد شد" او راجع به حزب پيشاهنگ و تاكتيكهاي مبارزهی آن، نظير قيام و گريلا تحليلاتي انجام داده است. همچنين تئوري ديكتاتوري پرولتاريا از تئوريهاي اوست. لنين اين تئوريها را طرح ريزي نمود و به آنها شكل و برنامه بخشيد؛ با پيشاهنگي يك حزب آنها را سازماندهي نمود و حتي با اين مفاهيم تا تاسيس دولت نيز پيش رفت. بعدها به ويژه در دوران استالين و بعد از آن اين دولت توسعهی بيشتري يافت. تمامي آنچه استالين انجام داد، توسعه دولت سوسياليستي بود. اين امر تا اندازهاي پيش رفت. ميتوان گفت كه در دوران استالين نگرشي آنچنان تك جانبه وجود داشت كه ايدئولوژي در درون سياست و حتي اقتصاد ذوب گرديد. ايدئولوژي و معنويات در ميان دولت و حزب ناپديد گشت، در حالي كه حزب و دولت بايد تنها در مرحلهاي وجود داشته و سپس آنها را پشت سر نهاد. ماركس و انگلس نيز ميگويند: دولت در مراحل آغازين لازم است و در مراحل بعد بايد آن را سپري كرد. همچنين وجود حزب نيز بعد از رسيدن به اهداف ضرورتي ندارد، بنابراين بايد آن را سپري كرد. هم حزب و هم دولت وسايلي براي گذشتن از مرحلهاي و انتقال به مراحل بعدي هستند.
در آزمون شوروي حزب از ميان برداشته شد و شكل دولت به خود گرفت. ايدئولوژي از ميان برداشته شد و تا سطح سياست داخلي و خارجي تنزل يافت. بدين شكل ذوب ايدئولوژي در سياست، بر خطر فروپاشي خواهد افزود و اين وضعيتي است كه در شوروي پديد آمد. سياسي گشتن شوروي به شكلي افراطي، قرار گرفتن نيرويي عالمگير تنها در دست ارگان حزب، دولت و دبير حزب باعث شد كه شوروي به وضعيتي ناگوارتر از كاپيتاليسم دچار شود. اين يك انحراف است. آري، از هر لحاظ كه بنگريم پرولتاريا نيازمند دولت است، اما اگر يك حزب تا اين حد به دولت تبديل شده و بر آن تاكيد كند انحرافي به وجود خواهد آمد كه با موجوديت آن در تضاد بوده و آنرا با تحريف روبرو خواهد نمود. چنين چيزي در شوروي گسترش چشمگيري يافت و نتيجهی آن رسيدن به بن بست بود، اين بن بست نيز به شكلي طبيعي فرو پاشي را در بر داشت.
چنين وضعي در دنيا هنوز هم ادامه دارد. زماني جهان ميان سيستم سوسياليسم و امپرياليسم تقسيم گشته بود. دههی هفتاد دههاي بود كه اينگونه سپري شده و هنگامهی انقلابهاي پرولتاريا بود. بعد از فروپاشي شوروي ميتوان ديد كه اين اصطلاحات پايان يافتند. اصطلاحاتي نظير انقلاب پرولتاريا و يا ديكتاتوري پرولتاريا ديگر به كار گرفته نميشود، حتي دولتهاي رئال سوسياليستي تاسيس شده نيز از هم فرو پاشيدند. لازم است كه مشكلات برخاسته از تبديل سوسياليسم به يك نيروي سياسي را مشاهده نمود. بايد دانست كه اگر اين مشكلات حل نگردند تجديد بنا غير ممكن خواهد بود. البته سوسياليسم نيز همچون همهی ايدئولوژيها برخوردي درست با مسئلهی اقتدار خواهد داشت. همهی ايدئولوژيها خواستار رسيدن به اقتدار و جاي گرفتن درميان جوامع هستند. اين لازمهی سرشت و طبيعت آنهاست. اما مشكل آن است كه چنين چيزي تا چه حد توسعه يافته و پيشرفت خواهد نمود و چگونه ميتوان آنرا عملي ساخت؟ بنابراين هيچ كس نميتواند سوسياليسم را به دليل آنكه خواستار ايجاد دولت است متهم نمايد. اين امري بسيار طبيعي است كه سوسياليسم در راستاي منافع ستمديدگان و زحمتكشان، خواستار ايجاد دولت باشد. در واقع اين يكي از وظايف اساسي سوسياليسم است. اما آيا هر چيزي با تاسيس دولت چاره يابي خواهد شد؟ در اين جا است كه مشكلات بروز خواهند كرد. تنها با تاسيس دولت، سوسياليسم نميتواند به اهداف خويش دست يابد. بسيار درستتر و واقعبينانه ترخواهد بود اگر تاسيس دولت را تنها يكي از اهداف كوچك و اوليهی سوسياليسم بشماريم. ميتوان با تاسيس دولت به بعضي از اهداف سوسياليستي رسيد. تاسيس دولت براي سركوب ارتجاع و خنثي نمودن خطر خارجي امپرياليسم لازم است، اما توقع هر چيزي از دولت باعث انحراف در سوسياليسم خواهد شد و شبيه به آن خواهد بود كه هر چيز را از پرودگار طلب نماييم. اديان نيز در آغاز معنا ومفهوم داشته و پاسخگوي نيازهاي شديد موجود بودند. آغاز يك دولت همراه با دين بوده و دين اينچنين به دولت تبديل شده است، اما بعدها شخصي آمده و دين را تنها به يك خدا و الهه محدود ساخته و ميگويد: ”من سايهی خدايم“ و اين چنين به سلطاني مونارشيك و ديكتاتوريای بي مثال تبديل ميشود. سوسياليسم نيز اينگونه است. سوسياليسم هم لازم بود در آغاز دولتي تاسيس نمايد كه بسيار دمكراتيك باشد، اما بعدها يك دبير كل بر همه چيز حاكم گشت، يك رهبر جهاني و انترناسيونال! هر چيز به دولت و دبير كلي كه خويش را به جاي خدا نهاده و يا خويش را نماد سياسي آن ميپندارد، منتهي ميشود. آري انحراف در اينجاست.
بر اين اساس نگرشي به اوضاع داخلي حزبمان داشته باشيم: هر كس كه مقام حزبي ــ هر چند محدود ــ كسب كند، بر هر چيز حاكم شده و حتي انسانها را به مرگ محكوم ميكند. به همين دليل آنچه را كه در حزب آشكارا روي ميدهد، به شما نشان ميدهيم، تا خطرات به قدرت رسيدن يك ايدئولوژي را به شما بشناسانيم. اين امر در شوروي به شكلي بسيار گسترده ديده شد و عامل بوجود آمدن آن اولين عملكردهاي سوسياليسم بود. در روسيه آنچه در آغاز انجام گرفت، عملكرد سوسياليسمي وحشي بود و قبل از آن مثالي براي آن وجود نداشت. ويژگيهاي شخصيت استالين همراه با بسياري از عوامل ديگر، دولت را بيش از حد توسعه داد و سوسياليسم را تنها به سياستهاي داخلي و خارجي محدود ساخته و نتيجهی آن رسيدن آنان به نقطهاي بود كه بگويند: "عملي كردن سوسياليسم امري غير ممكن است." امروزه ميتوان تركيب سوسياليسم نوين با سياست را بدين شكل مورد بحث و گفتگو قرار داد.
در گذشته نيز گفتگوهايي راجع به رابطهی سوسياليسم با سياست و دولت انجام گرفته است. در زمان لنين نيز اقتدار، مسئلهی دولت و مشكل دمكراسي اقليت، بسيار مورد گفتگو قرار گرفت و مبتني بر مباني طبقاتي، راهحلهايي عقلايي براي آن مطرح گرديد. اين سياسي گشتني حائز اهميت و منطبق با مرحله بود و اتوپياي رهايي انسانيت را آفريد. همچنين با جاذبهی بزرگي كه ايجاد كرد، سبب گرديد ابراز علاقه و طرفداري از سوسياليسم در طول قرن بيستم ادامه داشته باشد. اما چگونه چنين كاري را انجام داد؟ سوسياليسم از جنبهی سياسي و ايدئولوژيك، دنيايي بسيار عظيم را به انسانيت عرضه نمود. حتي اتوپياي آن نيز در حال تحقق بود، اما به دليل انحراف ناموفق ماند. اين حادثه چگونه روي داد؟ هر چيز براي منافع شوروي و هر چيز براي منافع روسها و در ميان روسها نيز هر چيز در خدمت بروكراسي، بروكراسي نيز به تمامي در خدمت حزب قرار داشت و در درون حزب نيز همه چيز در خدمت (پوليت بورو) و دبير آن قرار داشت در نتيجه ميخواستند تمامي انسانيت را به خدمت يك طبقه درآورند. آنان خواستند سوسياليسم را اينگونه بكار گيرند، اما آشكار بود كه موفق نخواهند شد. در واقع چنين چيزي با حقيقت و جوهر سوسياليسم در تضاد بود، در نتيجه فروپاشي تسريع يافت. اين رويدادي بود كه بسياري آنرا انتظار نداشته و به شكلي انجام گرفت كه حتي هيچ كس متوجهی آن نشد. حوادثي كه روي دادند با جوهر سوسياليسم متضاد بود و اين چيزي است كه ميتوان آنرا دريافت، نبايد از فروپاشي يك روزهی آن نيز تعجب كرد، زيرا اين فروپاشي امري بسيار طبيعي بود. در اينجا لازم است به اين نقطه اشاره نماييم كه ديكتاتوري رئال سوسياليسم نيز بسيار مستبد و سركوبگر بود.
اين انحراف خطرناكي بود. در درون حزب ما نيز شخصيت پوچ و بيمعنيای با در دست گرفتن مقام حزبي به جانور تبديل ميشود. من در درون حزب، چنين افرادي را بسيار ديدهام. اين امر در شوروي شكلي مدرنتر و كليتر داشت. در چنين وضعيتي لازم است نسبت به رابطهی ايدئولوژي سوسياليسم با نفوذ و قدرت، همچنين رابطهی آن با سياست، نگرشي درست داشته باشيم. اين برخورد و نگرش درست بايد به چه شكلي باشد؟ بايستي صاف بودن وخلوص ايدئولوژيك را هميشه اساس گرفت. نبايد با سياست، ايدئولوژي را تخريب نمود. سياست را نبايد به وسيلهاي در خدمت يك طبقهی محدود (حتي در شوروي اين در خدمت منافع يك طبقهی محدود نيز نبود) و يا اشخاص و اقشار تبديل نمود.
براي جلوگيري از اين امر چه چيز لازم است؟ يك ارگان و موسسهی ايدئولوژيك لازم است. آنچه را كه امروز در ايران رژيم ملاها مينامند، داراي موسسهاي به نام (آيت االله) است. اين موسسه نيرويي آنچنان دارد كه حتي توانست شاه را كه داراي نيروي سياسي عظيمي بود، سرنگون سازد. تمام اين نيرو از ايدئولوژي منشا ميگيرد. (آيت االله) در واقع يعني ارگان و موسسهاي ايدئولوژيك. آيتااللهها تمام امور خود را در راستاي ايدئولوژي انجام ميدهند، در نتيجه اكنون نيز بسيار با نفوذ وتاثير گذارند.
اما در سوسياليسم چنين موسسهاي موجود نبود. ارگان ايدئولوژيك آن چه از لحاظ انتشاراتي و چه از لحاظ سخنران و ايدئولوگهايش، اهميت خويش را از دست داده بود؛ ايدئولوگهاي آن به طوطياني حقير براي دولت تبديل شده بودند و تنها با تعيين منافع داخلي و خارجي هر كس را براي تبديل شدن به وسيلهاي در خدمت دروغهايشان فرا ميخواندند. در نتيجه، بدين شكل به ايدئولوژي خيانت نمودند، در حالي كه ايدئولوژي سوسياليسم تمام انسانيت را مورد خطاب قرار داده و در بر ميگيرد. حتي آيت االلههاي موجود در ايران ميگويند: "ما اسلام را نه تنها براي ايران، بلكه براي تمامي انسانيت ميخواهيم" چنين سخني در سطح جهان نيز انعكاس و بازتاب داشته است. در شوروي نيز در آغاز انترناسيوناليسم براي تمامي انسانيت بود، اما بعدها به شكل منافع شوروي، منافع روسها و يا منافع يك طبقه دگرگون شده و تغيير مسير داد.
براي جلوگيري از بروز چنين امري هم در سطح ملي وهم در سطح بينالمللي نيازي مبرم به ايدئولوژي وجود دارد. خواستند اين مسائل را توسط انترناسيوناليسم چارهيابي نمايند، به همين دليل (گردهماييهاي انترناسيونال) انجام گرفت. با اين وجود باز هم نتوانستند آزمون انجام گرفته در شوروي را از چنين وضعيتي رهايي بخشند. هر چند در اين مورد نميتوان ادعا كرد كه هيچ كاري انجام ندادهاند، اما نتيجه نيز چيزي جز انحراف و فروپاشي شوروي نبود.
به همين دليل بايستي كه معنا و لازمهی ايدئولوژي سوسياليستي و همچنين تفاوت آن با سياست را بيان داشت. سوسياليسم نبايد به وسيلهاي در خدمت ديكتاتوري يا منافع يك طبقه تبديل گردد، بلكه بايد با اساس قرار دادن تمامي ستمديدگان و زحمتكشان نقش خويش را در آفريدن آيندهاي نيكو براي تمامي انسانيت به جاي آورد. سوسياليسم با تفكر در مورد روابطش با تاريخ، آينده، اتوپيا، علم، سطح پراكتيزه نمودن و هدفهايي كه در اولويت قرار دارند، همچنين با نگرش و گفتگو راجع به آنها، با يك تلاش فكري واقعبينانه ميتواند مسيري درست را برگزيند. سوسياليسم بايد خود را به عنوان ارگاني كه تنها به منافع يك طبقه يا يك ملت محدود نميشود، بلكه با طبقات ستمديده (آنجا كه همهی انسانيت را در بر گيرد و پيشرفت در وجود اين طبقات حاصل شود.) در پيوند است و همچنين به عنوان ارگاني كه داراي ديدگاه طبقاتي باشد و حقيقت ملي را ناديده نگيرد، مطرح نمايد. سوسياليسم نبايد خود را تنها در منافع يك ملت غرق سازد، بلكه بايد با هر ملتي برخوردي عادلانه داشته باشد (اين را حق تعيين سرنوشت ملتها نيز مينامند). همچنين لازم است كه دمكراتيك بوده و براي منافع يك طبقه به ديكتاتوري متوسل نشود و به منظور از ميان برداشتن ارگانهاي استعمار و دولت كه وسيلهاي براي اقتدار و ديكتاتوري است، تحول و دگرگوني و سازماندهي دوبارهی خويش را اساس گيرد و به عنوان ارگاني كه داراي افكار و پروژههاي سالم است و بر اساس مباني اخلاقي ميانديشد، عمل نمايد.پ
انسان تنها موجودي براي گسترش و توسعه مادي نيست؛ رئال سوسياليسم تحت نام مسابقه با كاپيتاليسم، انسان را به حيواني تبديل ساخت كه تنها بخورد و بياشامد. همچنان كه ديديم در هنگام فروپاشي رئال سوسياليسم مغازه ها مورد هجوم هر كس قرار ميگرفتند، تا جايي كه جستجو به دنبال نيازهاي غذايي در هر جايي ويژگي اساسي انسانهاي شوروي گشته بود. آري، توسعهی اقتصادي لازم است، اما اگر اين توسعه انسان را به حيواني تبديل سازد كه هميشه چشمش به دنبال خوردن و آشاميدن است، نميتوان آنرا را سوسياليسم ناميد.
معنويات و روحيه يكي ديگر از جنبههايي است كه لازمهی سوسياليسم ميباشد. اديان نيز ميگويند: "انسان تنها با معنويات است كه ميتواند زندگي كند و منطبق بر مباني مقدس است كه زندگي خواهد كرد." حتي اگر به تمامي نيز اينچنين نباشد، وجود روحيه و معنويات امري لازم و ضروري است. حتي اگر سعي نماييد انسان را با ماديات سير كنيد، سير نخواهد شد. در واقع منشا اساسي تخريبات طبيعت، فروپاشي جامعه و سرطان در انسان، همين قالبهاي جامعهی مصرف گراست. امروزه در اروپا كشورهاي كاپيتاليستي توسعه يافته و به جوامعي مصرفگرا تبديل شده اند؛ جوامعي آنچنان مصرفگرا كه طبيعت ديگر نميتواند در مقابل آنها پايدار بماند. گويي جهان براي اين قالبهاي جامعهی مصرفگرا، تنگ است و آنها هنوز در حال توسعهاند. علاوه بر اينها بيماري سرطان نيز همه گير گشته است. همچنان كه سرطان يك بيماري است، سرطاني همه گير و عمومي را ميتوان در جامعه مشاهده نمود. بيماريها و عوارض ملي بسياري شبيه به آن در حال توسعهاند. ايدز و سرطان، محصول اين بيماريها هستند و تمامي اينها زاييدهی مصرف و مصرف گرائيند. مثلا افراط جنسي باعث گسترش ايدز ميشود، اين بيماري ايست كه از قالبهاي جامعهی مصرفگرا منشا ميگيرد و فشار و استرس نيز از پيامدهاي آنند. حتي بيماريهاي جديد ديگري در حال پيشرفت و توسعهاند، زيرا نيروي پايداري انسان در مقابله با اين قالبهاي جامعهی مصرفگرا از بين رفته است.
چنين چيزهايي در ديگر مراحل تاريخ نيز وجود داشتهاند. وبا و بيماريهاي متعدد ديگري گاه گاه گسترش يافتهاند؛ بدون شك همهی اينها با انحطاط و سقوط اجتماعي ارتباط دارند. هنگامي كه نيروي پايداري انسان پايان يابد، پايداري در انسان (روحيه و معنويات او) رو به نابودي خواهد نهاد. خلق ما نيز كاملا شبيه به يك انسان سرطاني است، زيرا نيروي مقاومت و معنويات اين خلق از بين رفته و هرگونه بيماري در آن شايع گشته است. در اين جامعه براي آنكه انساني را سالم قلمداد نمايي، هزاران شاهد لازم است. حقيقتاً من همهی آنها را بيمار ميدانم و براي آنكه به چنين بيمارياي مبتلا نشوم.، به يك انسان انقلابي مبدل شدهام. حتي اگر مرا بكشيد مانند آن انسانها نخواهم زيست. آنان از لحاظ روحي، معنوي و جسمي نيز بيمارند. به همين جهت فاقد جنبههايي قابل لمسند و به بيچارگي دچار شدهاند. آنان داراي زندگي سالمي نبوده و معنويات و روحيهشان در سطح صفر ميباشد، فرهنگ و زبانشان تخريب گشته و رو به فنا است. اكنون در جامعهاي كه اين همه بيماري را در خويش گرفته است ، اگر بگوييد: "من ميتوانم زندگي نمايم" تنها خويش را گمراه نموده و فريب دادهايد.
آري، اينها مشكلاتي اساسياند و آنچه كه امروزه مطرح است، آنست كه چگونه ميتوان اين مشكلات را به وسيلهی سوسياليسم حل و چارهيابي نمود؟ پر واضح است كه به شيوهی رئال سوسياليسم نميتوان چنين مهمي را به انجام رساند. اگر بسان كاپيتاليسم نيز ، تنها سير كردن شكمها اساس گرفته شود، انسانها را به انساني بسيار ارتجاعيتر از انساني كه كاپيتاليسم آفريده است، تبديل خواهيد ساخت. ما اين حقيقت را در رئال سوسياليسم مشاهده نموديم. اگر معنويات را متلاشي سازيد و دمكراسي را توسعه ندهيد ، شرايطي بسيار عقب ماندهتر از شرايطي كه كاپيتاليسم ايجاد نموده به وجود خواهد آمد و شما را به ارتجاع خواهد كشاند. همچنان كه گفتيم ، رئال سوسياليسم، دمكراسي و معنويات را توسعه نداد و نتوانست قالبهاي مذهبگرايي كاپيتاليسم را در هم بشكند، اين نيز با ايدئولوژي سوسياليسم در تضاد است. ايدئولوژي سوسياليسم هيچ گاه معيارهاي كاپيتاليسم را براي انسانيت اساس نميگيرد ، هيچ گاه نخواهد گفت كه "كاپيتاليسم اين اندازه به شما ميدهد ، من نيز اين قدر به شما خواهم داد"، بلكه سوسياليسم به برخي چيزها وقعي نخواهد نهاد و چيزهايي را كه هيچ سيستمي قادر به ارائهی آن نيست ، ارائه خواهد داد. بايد راجع به اين چيزها تحقيق كرد و اين بر عهدهی سوسياليسم است. كاپيتاليسم محيط زندگي را آلوده ميسازد، طبيعت را تخريب ميكند و جامعه را به سرطان دچار ميسازد، تو نيز لازم است كه راهحلهای جلوگيري از آن را بيابي. در غير اين صورت اگر تحت نام توليد بيشتر از كاپيتاليسم ، طبيعت و محيط زندگي را آلوده نمايي و معنويات و دمكراسي را به خفقان بكشاني ، اين نه تنها سوسياليسم نخواهد بود، بلكه كاريكاتور آن نيز نخواهد شد و به خوبي ديديم كه اين هرگز سوسياليسم نگشت.
بدون شك امروزه نياز شديدي به سوسياليسم وجود دارد. زيرا اگر امروزه نيز همچون عصر بردهداري و قرون وسطي، هر چيز به طبقهاي استعمارگر و حاكم محدود گردد، جانوراني به وجود خواهند آمد كه به شكل غير قابل تصوري از جانوران قرون اوليه خطرناكترخواهند بود. اين جانوران هم اكنون بسياري از امور را در دست گرفته و انسانيت را به سوي فرسودگي و فنا ميكشانند. به همين دليل تو نيز بايد بسان آموزگاران و بانيان نخستين باشي كه ميگفتند: "تنها راه مقابله با كاپيتاليسم، سوسياليسم است"، آنان اينگونه با روحيه و ادعايي بزرگ، مبارزه و زندگي مينمودند. بايد با سوسياليسمي بسيار نيرومندتر با جانوري كه در حال بزرگتر شدن است، به مقابله برخيزي. اين مقابله به چه شكل خواهد بود؟ اين كار بسيار دشواري نيست. زيرا شيوههاي تخريب و مصرف كاپيتاليسم، قالبهايي نيستند كه نتوان آنها را از هم فروپاشيد. اما اين كار به مبارزه نياز دارد، آن هم مبارزهاي روحي و معنوي. همچنين سازماندهي و برنامهريزياي نوين همراه با بحث و گفتگوهايي همه جانبه براي اين مبارزه لازم و ضروريست. در غير اين صورت گفتهاي نظير: "سوسياليسم از هم فروپاشيد، به همين دليل بايد ورشكسته شدن آنرا قبول نمود"، تنها هجوم ايدئولوژيكي كاپيتاليسم را نشان ميدهد و اين چيزي است كه امروزه بسيار توسعه يافته است.
كاپيتاليسم ميكوشد محكوميت خويش از سوي سوسياليسم را به بيگناهي مبدل سازد. در حقيقت در طول قرن بيستم كاپيتاليسم شديداً مورد مواخذه قرار گرفته و محكوم گشت. به همين جهت پاپان بخشيدن به كاپيتاليسم كار چندان دشواري نيست، اما به دليل اشتباهاتي كه قابل دركاند و بدان سبب كه هنگامهی آن كاملا فرا نرسيده بود، اين محكوميت به فروپاشي سيستم كاپيتاليسم نيانجاميد و عمر آن اندكي طولانيتر شد. اما هيچ كس اينگونه نيانديشد كه كاپيتاليسم پابرجاتر بوده و عمر بيشتري از آنچه تصور ميشد خواهد داشت. در گذشته نيز ميگفتند: "كاپيتاليسم قبل از پايان قرن، فرو خواهد ريخت و يا حتي كمونيسم نيز ايجاد خواهد شد" اما اين اشتباه و انحرافي بيش نبود. در واقع اين شكلي انحراف يافته از اتوپيا است، زيرا رئال سوسياليسم از طرفي در وضعيت بسيار عقبماندهتري از كاپيتاليسم قرار داشت و از طرفي ديگر ادعاي حاكم نمودن سوسياليسم را داشت. اين انحراف را در حقيقت رئال سوسياليسم به خوبي ميتوان مشاهده كرد.
در واقع براي روبرو شدن باكاپيتاليسم مبارزهاي بسيار صبورانهترلازم است. آموزگاران و نخستين بانيان ميگفتند كه: "اين مبارزه قرنها ادامه خواهد داشت"، اگر تاريخ كاپيتاليسم ١٠٠٠ سال طول بكشد، بگذار تاريخ پيشرفت سوسياليسم نيز چند هزار سال طول بكشد. نبايد از اين امر گريزان بود، زيرا فشرده نمودن هر چيز در چند دهه از تاريخ غير ممكن خواهد بود. سوسياليسم نيز قدمتي به اندازهی تاريخ انسانيت دارد و آيندهی آن نيز چنين خواهد بود. هنگامي كه ما چنين ميگوييم، بدان معنا نيست كه در مقابل كاپيتاليسم معاصر، فاقد ايدئولوژي باشيم و يا با آن مبارزه ننماييم و يا براي رسيدن به اقتدار با آن نجنگيم، بلكه ما مجبوريم جنبهها و تاكتيكهاي مبارزه در مقابل كاپيتاليسم را به خوبي بشناسيم و آنها را درك كنيم.
به همين دليل لازم است روزانه راجع به سوسياليسم گفتگو نماييم. در اين گفتگوها قبل از هر چيز بايد راجع به مشكلاتي كه كاپيتاليسم بر انسانيت تحميل نموده است، بحث نمود. يعني بحث و گفتگويي نياز است كه بتواند جلوي رخدادي را بگيرد كه انسانيت و قبل از هر چيز ملتهاي ستمديده و طبقات رنجيده را به نابودي ميكشاند و طبيعت را به تمامي از بين ميبرد. حتي جوامع كاپيتاليستي در درون خود نيز چنين تخريباتي را انجام ميدهند. خلاصه، آنچه كه لازم است در زمان حال انجام شود، بحث و گفتگويي وسيع راجع به وضعيتي است كه بعد از فروپاشي رئال سوسياليسم ظهور ميكند. به سخن ديگر، مرحلهاي سپري گشت، اما مرحلهی بعدي چگونه خواهد آمد؟ اين را با انجام بحث وگفتگو ميتوان واضح و روشنتر نمود. اگر دقت نماييد، ميبينيد كه در طول تاريخ سوسياليسم بحث و گفتگوهاي بسياري انجام شده، حتي گفتگو ميان مذاهب علوي و تسنن در برخي موارد به گفتگوهاي كاپيتاليسم و سوسياليسم شباهت دارد. همانگونه كه در طول تاريخ، تسنن به عنوان شكلي از دولت حاكم و رسمي، علويت را به يك مذهب مبدل ساخت و آنرا به كوهها راند، امروزه نيز سوسياليسم از طرف كاپيتاليسم كه رسميت دارد، سركوب ميشود، آنرا به مذهب تبديل كرده و ميخواهد آنرا فاقد ارزش ساخته و به جامعه نشان دهد كه حيات آن غير ممكن است. همانگونه كه دولت خواستار وابسته نمودن علويت ــ كه آنرا ميتوان سوسياليسم اسلامي ناميد ــ به خويش بود و ميخواست آنرا از محتواي انقلابي تهي سازد، امروزه كاپيتاليسم نيز به همان شكل بر سوسياليسم هجوم ميبرد. كاپيتاليسم با اين هجوم مواضعي را بدست آورده و خواستار آن است تا از اين طريق سوسياليسم موجود را نيز به خويش وابسته سازد و در حقيقت تا اندازهاي به اين هدف دست يافته است. مثلاً در تركيه تمام كادرهاي قديمي سوسياليسم به خدمت كاپيتاليسم شتافتهاند، همچنانكه بعضي از نمايندگان علويها اين كار را انجام دادند. حتي در داخل PKK نيز بعضيها خواستار آنند كه به خدمت دشمن بشتابند.
اين امر روندي تاريخي داشته و امروزه نيز چنين است. ما همچنانكه نميتوانيم مخالفت و مبارزهی انقلاب اسلام با ظلم را ناديده بگيريم، نخواهيم توانست مقابلهی سوسياليسم با ظلم و استعمار در سطح جهاني و حتي مقابلهی آن را با خطري كه تمام انسانيت با آن روبرو گشته است ، ناديده بگيريم. بدون شك در چنين وضعيتي كارهايي براي انجام وجود دارند.
سوسياليسم ميتواند به علميترين و جامعترين مفهوم خويش در طول تاريخ دست يابد. با تحليل و نگرشي نسبت به زمان حال ، ميتوان ديد كه سيستم دو قطبي جهان متلاشي گشته است. امروزه اصطلاحاتي نظير اردوگاه شمال و جنوب گسترش يافته است. اكنون بايد بدانيد كه منافع مشترك آنان كه تا اندازهاي خود را به شكل يك سيستم اداره مينمايند و تمامي انسانهايي كه از كاپيتاليسم به تنگ آمدهاند( طبقات و ملتهاي ستمديده) در چيست؟ اين نكته به انترناسيونال اول در تاريخ سوسياليسم شباهت دارد. آنچه كه انترناسيونال اول خواستار پيروزي در آن بود، ايجاد اتحاد تمام كارگران، تمام ملتها و نه تنها يك ملت، همچنين ايجاد همبستگي ايدئولوژيكي آنان بود و در اين راه تا اندازهاي نيز موفق گرديد. انتر ناسيونال دوم، انتر ناسيونالي بود كه بسيار مردميترگرديده و خواستار دستيابي به اقتدار بود اما در رسيدن به موفقيت ناتوان ماند، به همين دليل فرو پاشيد. انترناسيونال سوم كه جايگزين آن گرديد، انتر ناسيونال سوسياليسم دولت شده بود، اما دولت را به شكلي نامناسب بكار برد و بدليل آنكه سوسياليسم نحوهی رابطهاش با دولت را به شكلي درست حل ننمود، از هم فروپاشيد. امروزه نيز نياز مبرمي به تاسيس انترناسيونالي ديگر وجود دارد و رفته رفته موضوع بحث روز ميگردد.
انترناسيونال سوسياليسم بايد چگونه باشد؟ انترناسيونال سوسياليستي كه ايجاد خواهد شد، بايستي سوسياليسمي را در اولويت قرار دهد كه وضعيت تمام انسانها، ملل، قارهها و مناطقي را كه در آن قرار دارند در سطحي جهاني مورد تحليل قرار دهد. بايد سوسياليسمي برنامه ريزی شده باشد كه وضعيت خطرناك تمامي خلقها و طبقات را هشدار دهد. اين مرحله، مرحلهی تجديد بنا خواهد بود و به وقوع خواهد پيوست. مبدا و مبناي سوسياليستي نيز چيزي جز اين نيست. به عبارت ديگر، اگر در جايي مرحلهاي طي شود، در جاي ديگر مرحلهی ديگري طي خواهد شد. به عنوان مثال، مرحلهی اتحاد ايدئولوژيك، مرحلهی ايجاد دولت، مرحلهی بي بندوباري و انحرافي كه ناشي از مشكلات آزمون اول بودهاند(منظور شوروي است) و مرحلهی پاي نهادن به سوسياليسمي بهتر، مراحلي از اين گونهاند. نبايد اين مراحل شگفتي شما را برانگيزد، اين مراحل، مراحلي هستند كه وجود داشته و سپري خواهند شد. آنچه كه حائز اهميت است، اين است كه تمام مشكلات سوسياليسم و همچنين مشكلات روزانهی آن را به شكلي درست چارهیابي كرد. خطوط اصلي اين مشكلات را ميتوان اينچنين نام برد: سوسياليسم و دولت، سوسياليسم و توسعه، سوسياليسم و معنويات، سوسياليسم و مسائل ملي، سوسياليسم و فرهنگ، سوسياليسم و اقتصاد، سوسياليسم و خانواده، سوسياليسم و زن، سوسياليسم و حق تعيين سرنوشت ملتها، سوسياليسم و دمكراسي، سوسياليسم و روابط حزبي؛ همهی اينها روابطي هستند كه لازم است دوباره مورد بحث و گفتگو قرار گيرند. به ديگر سخن، لازم است كه ايدئولوژي سوسياليسم، مفهوم واقعي خويش را باز يابد. پس از واضحتر نمودن وشفاف ساختن اين مفاهيم بايستي خود را از نو طرحريزي و پروگراميزه نمايد و به دنبال آن نيز با سازماندهي خويش مرحلهی عمل و پراتيك را آغاز كند. پيشرفت، تنها با طي مراحلي اينچنين امكان پذير بوده و اين امري اجتناب ناپذير است. شايد امروزه شرايط مساعد و وضعيت چندان پيشرفتهاي وجود ندارد و گفتگوها تنها گفتگوهايي سطحي و چندش آورند، اما در آينده همچون انترناسيونال اول و دوم و سوم، انترناسيونال چهارم و پنجم نيز انجام خواهند شد.
اگر سياسي گشتن و اقتدار ايدئولوژي سوسياليستي را مورد بازبيني قرار دهيم، اكنون نيز ميتوانيم به حقيقت خويش بازگرديم. در اينجا مفهوم اصطلاح سياست را آشكارتر بيان خواهيم داشت. فكر ميكنم، سياست يكي از آن موضوعاتي است كه در آن بسيار دچار زحمت ميشويد. همچنانكه شما سياست را به عنوان يك اصطلاح هنوز درك نكرده و نشناختهايد، چيزي از پيشرفت سياسي نيز نفهميدهايد. اين امر حتي در مورد ايدئولوژي نيز صدق ميكند. من كوشيدم مفهوم و اصطلاح ايدئولوژي را آشكارا برايتان بيان دارم. شما با نگرش به پيشرفتهاي حاصله بايد نيروهايتان را براي ايدئولوژيك نمودن خويش، درك ايدئولوژي و درس گرفتن از آن به اندازهی توان فكري خود، مورد ارزيابي قرار دهيد. من آشكارا به شما گفته بودم كه اگر از لحاظ ايدئولوژيكي پيشرفت ننماييد از حيوان بودن رهايي نخواهيد يافت. همچنين اگر اين جامعه به جامعهاي ايدئولوژيك مبدل نگردد، فروپاشي آن اجتناب ناپذير خواهد بود. جامعهی فاقد ايدئولوژي نخواهد توانست خود را از ابتدايي بودن، بيماري و فروپاشي برهاند. اينها و آنچه را كه بيان داشتيم، براي فرد نيز صدق نموده و لازم و ضروريست. شما با مغز و غرايز ابتداييتان، نه تنها توان انقلاب را نخواهيد داشت، حتي نخواهيد توانست به زندگي خود ادامه دهيد. تمامي نيرو و عظمت من از آنجا ناشي ميشود كه من در شخص خود دست به نوگرايي و نوسازي ايدئولوژيك زدهام و به دليل آنكه وضعيت ايدئولوژيكي پيشرویي دارم، رهبر گشتهام. رسيدن به سطح رهبري ايدئولوژيك، تحليل حقايق اجتماعي و به ويژه تحليلات نهاييمان و عملي كردن سوسياليسم علمي به شيوهاي بسيار ابتكاري، نيرومندي هر چه بيشتر ما را در پي داشته است. اين نيرو به تمامي نيرويي ايدئولوژيك است و اگر ايدئولوژي به اين شكل با سياست درهم آميزد، نيرويي عظيم را بوجود خواهد آورد.
اگر سياست را دريابيد، اين مرحله را ميتوان مرحلهی گذار از ايدئولوژي به طرف جامعه ناميد. سياست يعني تبديل انديشه به نيرو، سازماندهي آن و يا بخشيدن جنبهی تبليغاتي به فكر و متعلق ساختن آن به جامعه. رهبر ايدئولوژيك، انديشه و تفكر مورد نياز جامعه را بوجود مي آورد و بر مبنايي درست آنرا معرفي كرده و توضيح ميدهد؛ از اين به بعد به وسيلهی سازماندهي است كه ميتوان آنرا نشر وگسترش داد. مراكز سازماندهي با جذب خلق و مردمي شدنشان نيرومند خواهند گشت و اين به معناي سياسي گشتن است. ما ايدئولوژيك و سياسي بودن يك پروگرام را به عنوان ويژگيهاي اساسي آن بيان داشته بوديم. مردمي گشتن يك پروگرام با سازمان امكان پذير است و سازمان بدين منظور شيوهی كار و عمل را مشخص ميسازد. اين شيوهی عمل به صورت فعاليتهايي بوده كه ميتوانند هم نظامي و هم سياسي باشند. ما جنگهاي مسلحانه را به عنوان يك سياست مطرح ساختيم.
لازم به يادآوري است كه نظاميگري، خود به تمامي يك سياست است. حتي ميتوان گفت كه نظاميگري وجهي فشرده از سياست ميباشد. هيچ كس نبايد نظاميگري را از سياست جدا بداند. فشردهترين و وسيعترين عرصهی سياست، وجهي از سياست است كه با اسلحه و نظاميگري سر و كار دارد. نظاميگري سياستي پيشرفته بوده و هيچ ويژگي متفاوتي با سياست ندارد كه بتواند جايگزين آن شود. در واقع سياست نيز خود، فكر و ايدئولوژياي است كه توسعه يافته و پيشرفت نموده است. به عبارتي ديگر، سياست فكري است كه با جامعه درهم آميخته و به آن تعلق گرفته است. مثلاً هنگاميكه حقيقت جامعهی كرد را مورد بررسي قرار دهيم، درمييابيم كه كردها نيازمند رهايي و تبديل شدن به يك ملت هستند. اين رهايي ملي، نيازمند سازماندهي بوده و اين سازماندهي نيز هنگامي ايجاد خواهد شد كه دولت و سازمانهاي اجتماعي پوسيده را رد نماييم و براي انجام اين كار نيز فعاليت لازم است. به عبارت ديگر، ايجاد سازماني كه اقدام به فعاليت كند، امري اجتناب ناپذير است. اينها معلومات و دادههايي ايدئولوژيكاند، بياييد تا آنها را پراكتيزه نماييم: براي انجام اين كار قبل از هر چيز حزبي تاسيس نماييم و سازماندهيهاي فعاليتي آن را توسعه دهيم. نتيجهی آن چيزي جز انجام سياست نبوده و اين خود چيزي جز يك نيروي سياسي نيست. در اينجاست كه منافع و نيازهاي اساسي به يك نيروي قابل لمس تبديل ميشوند، يعني اگر از خويش بپرسيد: "من تا چه حد سازماندهي ايجاد كردم، تا چه اندازه آن را به عمل در آوردم و چه چيزي را به خلق بخشيدم؟" و لازمهی آنرا نيز به جاي آوريد، سياسي خواهيد گشت و سياسي گشتن جز اين نيست.
بنابراين مشاهده نموديم كه سياست آنگونه كه بسياري از شما ميپنداريد، لافزني نيست. به همان ميزان كه بتواني خلق را سازماندهي نمايي، انسانها را آموزش دهي و آنان را اداره كني، به همان اندازه نيز سياسي خواهي بود. مفاهيمي نظير منافع اساسي ملي، نهاد دولت و انقلاب ملي، بوسيلهی ايدئولوژي بيان شده و برنامهريزي ميگردند. آنچه باقي خواهد ماند، عمل و پراتيك است، كه آن را تاكتيك مينامند. تبليغات، سازماندهي، راهپيمايي و تظاهرات و عملياتهاي بزرگي نظير آنها، همگي كارهاي پراتيكي و سياسياند و اين به معناي سياسي گشتن است. تنها اين چنين است كه ميتوان سياسي گرديد. از اين لحاظ، سياسي گشتن يعني: ايجاد تغيير و دگرگوني بر اساس مباني صحيح ايدئولوژيك، با هدف نيرومند شدن.
در اين مورد ميتوانم خويش را مثال بزنم؛ من قبل از هر چيز حقايق را آشكار ساخته و مسالهی حزب و پروگرام آنرا مورد بررسي قرار دادم و بدين شكل با معلوم ساختن برخي از مباني مرتبط با مسئلهی ملي، كار تبليغات را آغاز نمودم. من براي آنها بانگ بر آوردم و اين خود به معناي تبليغات و آژيتاسيون است. بدليل آنكه اين كار را كافي ندانستم به سازماندهي روي آورده و به منظور ايجاد كميتهها و سازماندهي راهپيماييها، مسئوليتهايي را به برخي افراد محول ساختم؛ به بعضيها وظيفهی نمايند گي و با دادن اسلحه به برخي ديگر وظيفهی آشكار ساختن مباني را محول نموديم، اين نيز سياست بوده و رفته رفته به جنبشي نظامي تبديل گرديد و من نيز از يك ايدئولوگ، به يك مبلغ، يك آژيتاتور و پراكتيسين مبدل گشتم. به طور كلي ايدئولوگها در پشت ميزهايشان چيزي را يافته و مطرح ميسازند و مبارزانشان آنرا نشر داده و تبليغ مينمايند. اما همچنانكه ميبينيد، بدليل اينكه مبارزان در ميان ما بسيار كماند، آنكه ايدئولوژي را مطرح ميسازد، با آنكه آنرا تبليغ كرده و توسعه ميدهد يكي است. در ميان ما چنين چيزي مدتي طولاني ادامه يافت، عدم درك مشكلات سياسي ــ ايدئولوژيك و يا مشكلات سازماني، همچنين محدود ساختن آنها، مشكلاتي افزون برآنند. اما اگر دقت نماييد، خواهيد ديدكه ما نخست فرد را منطبق با جامعه، ايدئولوژيك نموده و بعد از آن تاسيس حزب را اعلام نموديم و براي به جا آوردن نيازهاي آن نيز تاكتيكهاي بسيار مناسبي را بكار گرفتيم. شيوهی ما شيوهاي قابل اطمينان ميباشد.
پر واضح است كه انجام چنين چيزي بدون آموزشي همه جانبه غير ممكن ميباشد. زيرا تنها به وسيلهی آموزش است كه ميتوان ايدئولوژي را به انسان منتقل كرد. اگر آموزش وجود نداشته باشد، انسان همچون موجود بيچارهاي خواهد بود كه نتوانسته مرز حيوانيت را پشت سر نهد. به همين دليل بايد آموزش را در اولويت قرار داده و بوسيلهی آن نيرومند شويد. اگر ميخواهيد انسانها و خويش را از حيوان بودن رهايي بخشيده و بيش از اين فردي سركوب گشته و به استعمار در آمده نباشيد، خود را آموزش دهيد. هدف از آموزش، ايجاد توان تبليغات و سازماندهي در شما و شكوفا نمودن انديشههاي انساني و مهارتهاي نهفتهی شما است. اين امر نيز خود را در سازماندهي، بكار گماشتن و آگاه ساختن اطرافيان نمايان خواهد ساخت. در اين صورت چنين انساني را ميتوان سازمان يافته و آموزش ديده ناميد. انساني اينچنين، انساني سياسي است و اگر لازم باشد نظامي نيز خواهد بود.
رابطة سياست و نظاميگري با ايدئولوژي و وجود رابطه ميان ايدئولوژي و سقوط جامعه و حيواني گشتن آن بسيار روشن است. اين امر را به شكلي بسيار واضحتر در حقيقت كردها ميتوان ديد. جامعة كرد، جامعه اي است كه از ايدئولوژي و معنويات گسسته، تحليل رفته و از هم فرو پاشيده است.
رابطهی سياست و نظاميگري با ايدئولوژي و وجود رابطه ميان ايدئولوژي و سقوط جامعه و حيواني گشتن آن بسيار روشن است. اين امر را به شكلي بسيار واضحتر در حقيقت كردها ميتوان ديد. جامعهی كرد، جامعهاي است كه از ايدئولوژي و معنويات گسسته، تحليل رفته و از هم فرو پاشيده است. امروزه ايدئولوژياي كه آن جامعه را دوباره شكل داده و گرد هم آورد، ظهور كرده است. اين ايدئولوژي به شكلي نيرومند خود را در شخصي نمايان ساخته و به شكل يك حزب، هر چند كه ضعيف هم باشد به پيش ميرود. بدين شكل جوابگوي نياز تاريخي جامعهی كرد بوده و اين امر جاي گرفتن آن را در دل خلق سبب گرديده است. همين امر ايدئولوژي را به جنبش رهايي اين خلق مبدل ساخته و به همين دليل است كه هر كس به سوي آن ميشتابد. در اينجا با آموزش و عملكردي عادي ميتوان كارهاي بسياري انجام داد، زيرا نيازي تاريخي در بين است.
پس لازم است كه سياست را به شيوهاي بسيار درستتر دريابيد. آشكار است كه سياست با ايدئولوژي و ايدئولوژي با سطح سقوط اجتماعي پيوند دارد. وظيفهی ايدئولوژي پايان بخشيدن به اين سقوط بوده؛ سياست نيز وسيلهی اساسي اجراي اين وظيفه است. يعني ايدئولوژي، مباني را مطرح ساخته و سياست نيز آنها را به اجرا در ميآورد، يا اينكه ايدئولوگ بيانگر و طراح است و مبارز(ميليتان) آنرا به مورد اجرا ميگذارد. حتي اگر سرباز باشيد، آنرا به شكل بسيار محكمتر به عمل در خواهيد آورد، اما اگر تنها خويش را اساس بگيريد، همچون همان دهاتي چماق بدست خواهيد بود و بدين شكل شكست خواهيد خورد. همچنان كه ميدانيد، هنگامي كه چند روستايي به جان هم ميافتند، تمام روستاييان و عشاير ضعيف ميگردند، زيرا فاقد ايدئولوژي و هدف هستند. وظايف و اهداف اجتماعي، اساسي هستند، ولي دعواگري كردها، به نوعيست كه خويش را نابود ميسازند.
بسياري از شما در زندگيتان چيزهايي را تبليغ ميكنيد، اما به دليل اينكه اين تبليغات فاقد ويژگيهاي ايدئولوژيكي و اساسي ميباشند، از غيبت و لافزني پا فراتر نمينهند. من نيز بسيار سخن ميگويم، اما موفقيتهاي بسياري را نيز بدست ميآورم، زيرا گفتههاي من كاملاً با منافع اساسي جامعه در ارتباط اند. هيچ كس نميتواند مرا به غيبت و يا سخن گفتن در مورد چيزي جدا از منافع اساسي وا دارد و من هرگز فرصت چنين چيزي را نخواهم داد. تمام سخنان من با منافع اساسي جامعه در پيوندند، به همين دليل، هم مبلّغ خوبي هستم و هم يك ايدئولوگ خوب، نتيجهی آن نيز متنفذ وموثر بودن من است.
شما به چه دليل نميتوانيد نفوذ داشته و موثر واقع شويد؟ زيرا چندان ايدئولوژيك نيستيد. همچنان كه داراي ايدئولوژي نيستيد، شيوهی تبليغتان نيز از غيبت نمودن پا فراتر نمينهد. به دليل آنكه در كار و تلاش خود بسان روستاييان عمل ميكنيد و روابط تان تنها محدود به آشنايان و كساني است كه در مقابل شما زباني خوش دارند ، پيشرفت زيادي نمينماييد. نتيجهی آن نيز مبارزي است كه سقوط نموده ، بدون آموزش و سازماندهي مانده و ضعف و دورياش از ايدئولوژي نمايان است.
اين امر مبارزهی مسلحانه را متاثر نموده و مبارزي به وجود خواهد آمد كه اسلحه را به دلخواه خويش بكارگرفته و به دور از تاكتيك خواهد بود. زيرا همچنان كه گفتم، در اينجا راهنما ايدئولوژي است. چنين اشخاصي چيزي از سازمان، سياست و تبليغات نميدانند ، اما اسلحه بدست گرفتهاند. بنابراين بسيار عادي خواهد بود اگر در چنين وضعيتي خويش را مورد اصابت قرار داده و به خود آسيب وارد نمايند. بسياري از شما اين چنين عمل نمودهايد. راه حل اين مسئله بسيار آشكار و واضح است؛ اگر در اينجا خلقي سقوط نموده است، شما بايد به زبان و گفتاري ايدئولوژيك و همچنين شيوهی ايدئولوژيكي آن دست يابيد. همچنان كه ميدانيد هر چيز با اسلحه انجام شدني نيست، حتي براي بكارگيري اسلحه نيز سازمان لازم است. زيرا اگر هر كس به دلخواه خويش اسلحه به دوش گيرد و بگويد: ”اگر دلم خواست بكار خواهم گرفت و يا بكار نخواهم گرفت، عمليات انجام خواهم داد و يا انجام نخواهم داد" ، نتيجهاي بسيار خطرناك در پي خواهد داشت و براي جلوگيري از اين امر، سازمان لازم است. به عبارت ديگر، قبل از هر چيز بايد داراي سازماندهي باشيد و سازماني را ايجاد نماييد كه پايبند به حزب و پروگرام باشد. بنابراين اگر سازماني با ديسيپلين ايجاد نموده و ميان سازمان و اهداف اساسي رابطهی مساعدي به وجود آورديد، ميتوانيد پيروز شويد.
در حال حاضر من ميگويم اگر اهداف ملي و طبقاتي وجود نداشته و مسئلهی بود و نبود در ميان نبود، وجود من نيز لزومي نداشت. اگر شما ميخواهيد من را بشناسيد، لازم است بدانيد كه من قبل از هر چيز يك ايدئولوگم، اهداف ملي و اساسي را نشان داده و همه را به اهداف ملي پايبند ميسازم. اين مبناي گفتههاي من بوده و آنرا به ديگران نشان ميدهم ، اين نيز به معناي رهبر ملي بودن است ومن نيروي خود را از آن بدست ميآورم. من ميگويم، وجود حزب لازم است، مبدا و مباني حزب را مشخص ساخته و نشان ميدهيم. من ميگويم كه سازماندهي حزبي و افراد مبارز، براي حزب لازماند و آنرا ميآفرينم. من مباني و بنيانهاي ملي ، همچنين شيوهی دست يابي مبارزان حزبي به درجهاي سياسي را مشخص ميسازم. من نشان ميدهم كه چگونه تبليغات كنند، نيرومند گردند و خط مشي حزب را سازماندهي نموده و به پيش برند. با چنين برخوردي اين مبارزان در آينده خواهند توانست سربازاني واقعي گردند، نظم و ديسيپلين را در خود حاكم ساخته و اسلحه را در خدمت حقايق و به شكلي مناسب بكار گيرند ، اين نيز به معناي يك خط مشي نظامي درست و صحيح است. انجام دادن يك مبارزهی نظامي صحيح و درست، يعني وجود ارتش. اگر شما بتوانيد رابطه و درآميختگي اين مسائل را با هم ديگر دريابيد، خواهيد توانست حقايق را درك نماييد.
اگرتوضيح و بيان اوضاع سياسي روزانهی كردستان براي انقلاب لازم است، بايد بگوييم كه ما در گذشته اين تحليلات را به شكلي گسترده و حتي بر طبق رئال سوسياليسم انجام دادهايم. اين عيب يا كار اشتباهي نيست. اما امروزه ما نميتوانيم اين تحليلات را به همان شكل انجام دهيم، مثلاً در مانيفست ما وضعيت دنيا مورد تحليل قرار گرفته و گفته ميشود كه دنيا ، دنيايي دو قطبي است، در يك طرف آن كاپيتاليسم و امپرياليسم و در طرف ديگر آن سوسياليسم و نيروهايي ملي وجود دارند. اما امروزه ما نميتوانيم دنيا را اينگونه مورد تحليل قرار دهيم و تحليلاتمان را نيز تغيير خواهيم داد. به ويژه بعد از سال ١٩٩٠ چنين تحليلاتي درست و واقعي نخواهند بود. امروزه بايستي دنيا را به شكل دنيايي گلوبال (جهاني شده) مورد تحليل قرار دهيم. اما اين مسئله را چگونه ميتوانيم به شكلي درست مورد تحليل قرار دهيم؟ برخي آنرا به شكل شكاف و چالش ميان شمال و جنوب تحليل ميكنند. اين تعريف بسيار سطحي است و تقسيم بندي جهان به شمال و جنوب چندان واقعبينانه نيست. اما ميتوان آنرا به شكلي كلي، تضاد اساسي جهان ناميد. نياز به چنين اصطلاحي نيز آشكار است. تضاد سيستم و نيروي هدايت كنندهی كاپيتاليسم انحصارگر و امپرياليسم را با اوضاع كساني كه منافعشان در معرض تهديد قرار گرفته ميتوان به شكل تضاد شمال و جنوب نام برد و يا ميتوان آنرا تضاد ميان ملتهاي حاكم و زيردست، يا تضاد ميان طبقات ستمگر و ستمديده ناميد. به نظر من اين نامگذاري چندان حائز اهميت نيست.
مشاهده نموديم كه رئال سوسياليسم، جنوب را نيز به دو قطب تقسيم نموده و ميگفت: "در ميان اين دو قطب نيز همه چيز به شوروي و سياست خارجي وابسته است". يا ادعا ميكرد كه: "ديگر مبارزه عليه امپرياليسم نيز به سياستهاي خارجي شوروي وابسته بوده و هر كس با آن مخالفت نمايد، سوسياليست نيست" اين نيز جنبهی خطرناك مسئله بود. به ديگر سخن، اگر همه چيز در خدمت منافع شوروي و در شوروي نيز هر چيز در خدمت منافع روسها قرارگرفته و همهی امور به تحليلات (پوليت بورو) محدود گردد، كارها بسيار خطرناك خواهند گشت. روشن است كه موفقيت و پيروزي در مقابل امپرياليسم هرگز بدين شكل امكان پذير نخواهد بود. مثلاً شخص مرتجعي چون ريگان ميتواند همه چيز گورباچوف را بربايد و يا شخصي چون يلتسين سعي ميكند از پس ماندههاي كاپيتاليسم استفادهاي بنمايد، ما نيزكوشيديم كه دلايل اين امر را تا اندازه اي توضيح دهيم.
تحليل اينگونهی جهان از اين پس معناي چنداني ندارد. يعني تقسيم جهان به دو قطب و ايجاد شكافي عظيم در ميان آنها واقعبينانه نخواهد بود. آشكار است كه كاپيتاليسم از اين تقسيم بندي سود ميبرد. ما قبلاً در تحليلات خود راجع به رئال سوسياليسم گفته بوديم كه رئال سوسياليسم تاريخ مبارزات سوسياليستي را به بن بست رسانيده است. تمام كشورهاي سوسياليستي ديوارهايي بسيار بلندتر از كشورهاي كاپيتاليستي و ملي گرايان كاپيتاليست، بنا نهادند. سوسياليسم، رژيمي نيست كه بكوشد خود را بوسيلهی قلعه و بارو محافظت نمايد. قلعه و بارو چيزهايي متعلق به قرون وسطي هستند. همچنين كشورهاي كاپيتاليستي در هنگام ظهور خواستند به وسيلهی ملي گرايي، مناطق تحت استعمار خود را حفظ نمايند، به همين دليل ديوارهاي گمركي را مرتفعتر ساختند. ايجاد باروها و قلعههايي بسيار مستحكمتر، توسط سوسياليسم كار اشتباهي بود. برعكس، آنچه را كه لازم بود انجام دهد حمله به ديوارهاي كاپيتاليستي بود. كاپيتاليسم انسانها را به طبقات، قبايل و بسياري از اشكال ديگر تقسيم و تجزيه نموده و كاستهاي (طبقات) بسياري را بوجود آورده است. ابتكار عمل دموكراسي سوسياليستي، بهترين شيوهی مواجه شدن با آنهاست، آري بايستي چنين انسانهاي سوسياليستي بوجود آيند و در همه جا پراكنده شوند.
آمريكا و اروپا كاملا به شيوهاي كاپيتاليستي بر انسانها حكومت مينمايند و اين امر نيرويي را در آنها ايجاد كرد كه كاپيتاليسم هرگز آنرا به خود نديده است. اين نتيجهی سياست و ديوارهاي سوسياليسم شوروي بود، به همين دليل شوروي در طول اين ٧٠ سال چيزهاي فراواني را از دست داد. امروزه چنين وضعيتي رو به پايان است و نبايد اين امر را رويدادي ناگوار بشماريم. نميتوان گفت كه با فروپاشي شوروي، به سوسياليسم ضربهاي وارد نشده است، زيرا در آنجا مشكلات كاپيتاليستي پيچيدهتر ميشدند. امروزه تجلي سوسياليسمي راستتر، موضوع بحث است. در حال حاضر ميتوان اين موضوع را به شكل بهتري درك نمود. با فروپاشي بوروكراسيها پيشرفتهاي بيشتري حاصل ميشوند و انسانها دوباره با هم پيوند خواهند خورد. اين همبستگي دوبارهی انسانها، لازم و ضروري است. زيرا ظهور شكاف ميان دو قطب، تهديد انسانيت به وسيلهی بمب اتم را در بر خواهد داشت. يك كاپيتاليست به راحتي ميتواند بمب اتم را به كار گيرد. همچنانكه ديديم امريكا آنرا بكار گرفت و اين به معناي پايان انسانيت است. حتي اگر تنها مسئله رويارويي با بمب اتم باشد، چگونه از انسانها محافظت خواهيد كرد؟ بايد مبارزهی طبقاتي را تا قلب آمريكا توسعه داد و انسانها را به نحوي درهم آميخت كه كاپيتاليسم هدفي براي بمب اتم خود نداشته باشد. يعني تنها راه خنثي نمودن بمب اتم، توسعهی سوسياليسم است، به طوريكه تمام انسانها و ملل را در برگيرد. اگر تنها به دليل تهديدات بمب اتم نيز باشد، وجود چنين قطبهايي صحيح نخواهد بود. بنابراين لازم است به اعمال مضحكي نظير ساخت بمب اتم كاپيتاليستي و بمب اتم سوسياليستي اجازه نداد. بايد سوسياليسم همه گير شده و انسانها را در هرجا و مكاني، از كشورهاي كاپيتاليستي گرفته تا كشورهاي تحت ستم، در بر گرفته ديدگاهي انساني نسبت به تمامي جامعهی بشري داشته باشد.
ايجاد دولت سوسياليستي امري غير ممكن نيست، اما چنين دولتي بايد با هر كس رابطه داشته باشد، حتي ميتوان با امريكا نيز در ارتباط بود. چنين روابطي به معنای تسليم يا كاپيتاليست شدن نيست. اينها روابطي تاكتيكي بوده و هميشه لازماند. در اين روابط بدون شك طرفين بر همديگر تاثير خواهند داشت. آنها خواهند خواست در ميان شما گروههاي وابستهی كاپيتاليستي بوجود آورند، شما نيز خواهيد خواست كه در درون آنها گروههاي سوسياليستي بوجود آوريد. بدين شكل با همديگر در پيوند خواهيد بود و اين بسيار محتاطانهتر است. چنين چيزي به پديد آمدن جنگهاي مخرب ميان ملتها فرصت نداده و زمينهی پيشرفتي عمومي را فراهم خواهد آورد.
اين امر نه تنها امكان پيشرفت يك خلق، بلكه امكان ترقي تمام خلقها را فراهم خواهد آورد. در شوروي اين تنها روسها بودند كه پيشرفت نمودند و خلقهاي ديگر حتي از خلقهاي خارج از شوروي عقب ماندهتر بودند. اما در جوهر سوسياليسم به پيش بردن يك خلق و يا در درون يك خلق به پيشرفت دادن يك طبقه عليه طبقات ديگر وجود ندارد، بلكه پيشرفت يكسان انسانها وجامعهاي يكسان، مبنا و اساس سوسياليسم است.
بايد بر همين اساس اوضاع سياسي روز را مورد تحليل قرار داد. نبايد حسرت خورد و گفت: "چرا فلان تعداد از انسانهاي جهان به اردوگاه ما نپيوستند در گذشته يك سوم جهان سوسياليست بود!" سخناني نظير آنچه "يك سوم، يك چهارم و يا يك ششم جهان سوسياليست است"، گفته هايي درست نيست، مسئلهی سوسياليسم مسئلهی كَميَتها نيست. اگر بگوييم كه يك سوم و يا يك چهارم جهان سوسياليست است، تنها خود را فريب دادهايم. مسئلهی سوسياليسم مسئلهی كيفيت و سوسياليست شدن انسانها است. اگر ١٠ انسان خود را به سوسياليستهايي كامل مبدل سازند، شايد بيشتر از يك ششمي كه گفته ميشد، جهاني سوسياليست را بوجود آورند. به همين دليل نميتوان سوسياليسم را تا سواحل يك اصطلاح جغرافيايي تنزل داد. حتي گفتن اينكه: "فلان تعداد انسان تحت تاثير سوسياليسم هستند." نيز موفقيت و پيروزي سوسياليسم را در بر نخواهد داشت. پيروزي سوسياليسم تنها در آفرينش انسان و ايجاد تحول در اوست، اين نيز مشكلی كَمي نيست، بلكه مشكلي كيفي است. مركزي متشكل از ١٠ انسان كه نماد نيرومندي از سوسياليسم باشند، بسيار تواناتراز ١٠ ميليون سوسياليست نادان شده و يا تمام انسانهاي تحت تاثير كاپيتاليسم ميباشد. اگر در ميان هر خلقي چنين مركزي بوجود آيد، بسيار ارزشمندتر از سوسياليست گشتن يك ششم دنيا خواهد بود. اين امري ممكن و صحيح است. امروزه دنيا به چنين چيزي نياز دارد. به سخن ديگر، لازم است در هر جاي جهان بدون تبعيض ملي انسانهاي سوسياليست را بوجود آورد.
سوسياليسمي كه بر اساس چنين سيستمي بر خلقها حاكم باشد، سرنوشت خلقها را جهت دهد، به شكلي يكسان و با اساس گرفتن مباني ايدئولوژيك انسانها را به پيشرفت دهد و اينگونه بتواند در عرصهی بين المللي عليه خطرات بزرگ نظير بمب اتمي امپرياليسم و خطرات گوناگون ديگر موسساتي را ايجاد نموده و با ايجاد گفتگو ميان احزاب سياسي بتواند بيانگر انترناسيوناليسم باشد، بسيار ارزشمندتر از انحرافهاي آزمون رئال سوسياليسم خواهد بود كه ميگفت: "ما فلان تعداد انسان را رهايي داديم، فلان تعداد را نيز رهايي خواهيم داد." اين بدان معنا نيست كه سوسياليسم در هر جايي ميتواند نيرومند باشد، اما نيرومندي سوسياليسم در نقطهاي و عدم نيرومندي آن در نقطهاي ديگر نيز بسيار خطرناك بوده و بيانگر انحراف در سوسياليسم است. يعني سوسياليسم هرگز اجازه نخواهد داد وضعيتي پديد آيد كه در يك طرف به تمامي سوسياليسم و در طرف ديگر به تمامي فاشيسم وجود داشته باشد. اين در مورد يك حزب نيز صادق است. اگر در درون يك حزب نيز عدهاي به تمامي سوسياليست و عدهاي به تمامي دهاتي باشند، آن حزب از هم فرو خواهد پاشيد. به ديگرسخن، پيشرفت انسان، لازمهی جوهر سوسياليسم است.
با نگرش به سوسياليسم من، ميتوان ديد كه در درون حزب تا چه اندازه براي ايجاد حزبي سوسياليستي تلاش نمودهام و براي آنكه در كردستان به رهبري PKK بتوانم پيشرفتي سوسياليستي ايجاد نمايم؛ همه چيز را به گونهاي يكسان به همراه خويش پيشرفت دادهام. اين لازمهی سوسياليسم است. آيا من ميتوانم به سوسياليستي بروكرات تبدیل شوم!؟ آيا من خواهم توانست همچون چپهاي ترك باشم كه جز سخن گفتن كاري نميتوانند انجام دهند و گروهي بيش نيستند كه انسانها را همچون گلههاي گوسفند اداره مينمايند!؟ به دليل آنكه در ديدگاه و نگرش سوسياليستي من چنين چيزي را نميتوان پذيرفت، من هرگز به وجود چنين چيزي در خويش اجازه نخواهم داد. سوسياليسم به طور كلي، بيانگر سطح سوسياليسم يك حزب است. سطح سياسي يك حزب نيز نشانگر سطح آزادي خلق بوده و ميتوان آنرا بدين شيوه به سطح بين المللي نيز ارتقا داد. من به دليل آنكه خود را به سوسياليست بودني اينگونه پايبند ميدانم، ميتوانم سوسياليستي با نفوذ و صادق باشم. هنگامي كه تمامي سوسياليستهاي بوروكرات و حتي روساي دولتها از پاي درآمده و سقوط ميكردند، من خود را نيرومندتر مينمودم. همه از من ميپرسند: "سوسياليسم كلاسيك فرو پاشيد، استالينيسم نيز متلاشي شد، شما چگونه هنوز به عنوان آخرين سوسياليست پايدار ماندهايد؟" آنان در نيافتهاند كه ما چگونه سوسياليستي هستيم. ما به سوسياليستي رئال، سوسياليستهاي بوروكرات، سوسياليستهاي فئودال و يا سوسياليستهاي خرده بورژوا وقعي نمينهيم و هيچ رابطهاي، چه دور و چه نزديك با آنان نداريم.، بلكه در درون PKK مبارزهی شديدي عليه آنها انجام ميدهيم. PKKحزبي سوسياليستي است، اما در درون آن انسانهاي ارباب گونه، خرده بورژواها و دهاتي بسيارند. ما در مقابل تمامي آنها مبارزهاي شديد را انجام داديم و نتيجهی آن نيز عملي كردن سوسياليسم PKK بود. همه ميدانند كه سطح تحليلات و به اجرا گذاري و عملكرد، PKK را به نيرويي تبديل ساخته كه ميتواند خود را در جهان مطرح سازد ، ما نيز اين مسئله را با حقيقت پيوند داديم . با ديدگاه و نگرش سوسياليستي صحيح، PKK مبدل به نهاد رهبري، خلق و دمكراسي گرديده و به آنچه كاپيتاليسم تحميل ميسازد ، همچنين به مسائل انساني، پاسخهاي درستي داد و اين يك پيشرفت است.
ميتوان گفت: راهبردها و راهحلهاي ما، همچنين سطح اجراي آنها از يك لحاظ به معناي پيروزي سوسياليسم بودهاند. اين حقيقت را نه شما و نه دشمن نميتواند انكار نمايد. زيرا، آشكارا ميتوان ديد كه ما اينكار را چگونه انجام دادهايم و اين اثباتي بر اين مدعاست. من اين كار را با چنين طرز فكر، رفتار و عملكردي به اثبات رساندم. من نيز يك انسانم، اما چگونه انساني؟ انساني كه ارتباط مستقيمي با ايدئولوژي، سياست، عمل، مبارزه با كاپيتاليسم، به اوج رساندن انسانهاي ستمديده و بسياري چيزهاي ديگر دارد. با تحليل سوسياليسمي كه PKK آنرا پياده ساخته، ميتوان دريافت اين پيشرفتي است كه در ميان خلق كرد، در سطح منطقه و در سطح بينالمللي نيز انعكاس پيدا كرده است. راجع به وضعيت سياسي بينالمللي نيز چنين نكتهاي را ميتوان بر زبان آورد.
بنابراين، ديگرجايي براي ياوهگوييهايي نظير اين سخن چپهاي ترك كه ميگويند : "سوسياليسم ديگر از هم فرو پاشيد، آنچه كه بر جاي مانده خط مشي كاپيتاليسم است" وجود ندارد و هيچ كس نميتواند با تكيه بر اين نكته به سوي كاپيتاليسم بشتابد. ما نه در گذشته از ظهور رئال سوسياليسم از خود بي خود شديم و نه از فروپاشي آن نيز غمگين گشتيم. بلكه ما به شيوهاي متناسب با خطي مشي خويش به راه خود ادامه داديم. ما به اين نكته ايمان داشتيم و ميدانستيم كه تحليلاتمان ارزشمند بوده و به وسيلهی آن ميتوان سوسياليسمي را كه لازم بود پيشتر پياده گردد، بوجود آورده و بر آن اصرار ورزيد. در پايان ديديم كه چپگرايي بوروكراتيك و متقلب، همچنين چپگرايي رئال از هم فروپاشيده و نتوانست خود را انسجامي دوباره بخشد. ولي ما هر روز بيشتر از روز قبل پيشرفتهايي را حاصل نموديم. اگر ما با سرعت و شتابي چنين به پيش رفته و ٥ تا ١٠ سوسياليست پر توان، واقعا" شيوهی رهبري ما را اساس گيرند، فاشيسم ترك و ارتجاع در خاورميانه بر جاي نخواهند ماند. حتي اگر سوسياليستهاي مدعي ديگري نيز ظهور نموده و آنها نيز اين شيوه و طرز را منطبق بر زمان و مكان بكار گرفته و بر شيوهی مبارزهی مناسبي اتكا ورزند، انترناسيونال بينظيري ايجاد خواهد شد .
ما فروتني و عدالت را لازم و ضروري ميدانيم، اگر بعضيها به اين شيوهی اجرا و عمل پايبند باشند، نمیتوان دربارهی ايجاد انترناسيونال نيانديشيد. آنچه را كه ما به شكلي واضح در كردستان پياده نمودهايم درخاورميانه نيز به راحتي ميتوان به اجرا در آورد. در حال حاضر چنين چيزي را در تركيه اجرا كرده و در نهايت، تمام جامعهی بين المللي را به لرزه در خواهيم آورد. ممكن است آزمون بلشويك جايگاه بهتري در تاريخ داشته باشد، ولي ما در حال حاضر به خلق كرد و مسائل درون حزبي مشغوليم. ما امروز بيش از آنكه به ديگر خلقها و يا سياستهاي مختلف موجود در كردستان بپردازيم، ميخواهيم جنبههاي دروني حزب را پيشرفت داده و صحيحترين كار نيز همين است. حتي در درون PKK به مسائل شخصيتي افراد ميپردازم، مشغول خود سازي هستم و با مبارزان سر و كله ميزنم، اين درستترين كار بوده و نتيجه بخشترين كار هم خواهد بود.
ما در اينجا افراد و شخصيتها را مورد تحليل قرار ميدهيم. اين تحليلات تمامي جنبههاي فرد را در بر ميگيرد و بر همگان ثابت شده كه اين راهكار بسيار صحيحي ميباشد. در واقع سوسياليسم بيش از هر چيز با انسان سروكار دارد، ايدئولوژياي است كه از دگماها به دور بوده و به تمامي جنبههاي انسان نظر دارد. ما نيز سوسياليسم را بدين شكل دريافته و پياده نموديم. در نتيجهی آن، در درون PKK از انساني كه در حال تبديل شدن به حيوان بود و مشكلات بسيار پيچدهاي در خود داشت، انساني بوجود آمد كه رفته رفته در حال اوج گرفتن بوده و بتوان مسائل او را حل نمود. با به وجود آمدن چنين انساني در درون PKK، ما توانستيم به سطحي از حيات ملي دست يافته، توان انجام عمليات را داشته باشيم و جنگ ويژهی فاشيسم را خنثي سازيم. اين پيشرفت بسيار عظيمي است كه ما آن را اثبات نمودهايم و در اين نقطه است كه ارزش بينالمللي بودن آن نيز ظاهر ميشود. زيرا در پشت پردهی جنگ ويژهاي كه تركها آن را تحميل ميكنند، اروپا، آمريكا و مرتجعين خاورميانه خود را پنهان ساختهاند. تمامي آنها لحظه به لحظه انتظار پيروزي اين جنگ پليد را كشيدهاند، به همين دليل مبارزه اي را كه در درون PKK انجام دادهايم، مبارزهاي انترناسيوناليستي ميباشد. بنابراين اين مبارزه هم داراي جنبههاي ملي و هم داراي جنبههاي انترناسيوناليستي است. جنبهی ملي آن را در مبارزه عليه امحاي ملي از طرف استعمار ميتوان ديد و جنبهی انترناسيوناليستي آن، مبارزه عليه تمام نيروهايست كه از جنگ ويژهی فاشيسم حمايت مينمايند و اين خود داراي ارزش انترناسيوناليستي عظيمي است.
در ميان ما انسانها به توليد و نوآوري نيز ميپردازند. يعني انسانها ايدئولوژي ميآفرينند، به سياست ميپردازند و در حزب نوسازي انجام ميدهند. در تمام مراحل اساسي و سرنوشت ساز حزبمان، ميتوان چنين چيزي را به خوبي مشاهده نمود. در اينجا واقعيت هر مرحله مورد تحقيق قرار ميگيرد، وظايف تعيين ميشوند و بر اين اساس انسانها را آموزش داده و براي مبارزه آماده ميسازيم، نتيجهی آن نيز مستمر گشتن پيشرفتهايي است كه PKK را شكست ناپذير ميسازند. در اينجا طرز تفكر صحيح مبارزان و رهبري را ميتوان ديد. اين طرز تفكر نيز فرماندهي و نظاميگري را در پي خواهد داشت، اگر اين كار به شكلي همه جانبه و عميق ادامه يابد، ارتش عظيمي نيز بوجود خواهد آمد.
ارتش مردمي كردستان، ارتشي است كه خاورميانه را به لرزه در خواهد آورد. اين ارتش حافظ دمكراسي، سوسياليسم و انترناسيوناليسم خواهد بود.
اينها مسائلي هستند كه در حال پيشرفتند. مهم آن است كه ما بتوانيم عملي بودن آنها را اثبات نماييم. من در اين مورد خود را اثباتي عظيم براي آن ميدانم. پاي بندي من به سوسياليسم، بدان معناست كه خود را اثبات نمودم. اگر انساني سوسياليست، خود را بدين گونه اثبات نمايد، وظيفهاش را در قبال سوسياليسم به جاي آورده است. به همين دليل، نه تنها در ميان خلقمان بلكه در جامعهی بينالمللي نيز همه ما را به عنوان سوسياليستهايي واقعي خواهند شناخت. تمام كاپيتاليستها با وجود آنكه بسيار ميكوشند، اما توان آنرا ندارند كه راه پيشرفتها و مبارزاتمان را سد نمايند. آنان ميگويند: "سيستم سوسياليسم از هم فروپاشيده و ديگر كسي سوسياليسم را قبول ندارد." اگر اين سخنان صحت دارد، به چه دليل نميتوانند در مسير من مانعي ايجاد نمايند؟ زيرا من به شكلي راستي در شخص خود اقدام به نوگرايي و نوسازي ميكنم، درست زندگي نموده و به شيوهاي درست مبارزه ميكنم.هر چند من در تنگنا قرار دارم، اما مهم آن است كه ميتوانم به شكلي درست خود را آموزش دهم، خود را سياسي، ايدئولوگ، مردمي و انساني ساخته و نتيجهی آن نيز حاصل شدن پيشرفتي است كه كسي نميتواند جلوي آن را بگيرد. همچنين اين به معناي دگرگون ساختن اعلام پيروزي دروغين كاپيتاليسم در اين چند سال اخير است.
گفته ميشود كه رئال سوسياليسم فرو پاشيده و كاپيتاليسم به پيروزي رسيد، اما فهم اين نكته ضروري است كه ما نيز پيروز گشتيم و اين امري تصادفي نيست. زيرا از طرفي كاپيتاليسم به هيچ وجه به پيروزي نرسيده و از سويي ديگر اين سوسياليسم واقعي نبود كه شكست خورد، بلكه سوسياليسمي پوچ و بي معني بود. ما در آن هنگام به سختي خود را پايدار نگه ميداشتيم، نه از طرف كاپيتاليسم و نه از طرف سوسياليسم مورد قبول واقع نميشديم. پيروزي ما در آن بود كه مرحلهی فروپاشي اين قطبها را فرصتي دانسته و توانستيم به سوسياليسمي حقيقي دست يابيم. رهبري PKK نيز با بكارگيري تاكتيكهاي بسيار مناسب آن را توسعه داده و اگر خيانت وجود نداشت، دستيابي به پيروزي حتمي بود.
من در داستان زندگي خود بيان نمودهام كه از كجا آغاز كرده و اكنون به كجا رسيدهام. ما اين نيرو را بوسيلهی شخصيتي سوسياليستي كه به بهترين شيوه انسان را مورد تحليل قرار ميدهد، بدست آورديم و اين به معناي پيروزي بزرگ انسانيت است. اگر شما حتي جزئي از آن را پياده نماييد، هزاران نفر به شما خواهند پيوست. اندكي بيانديشيد، آيا ميخواهيد با اين پيروزي همراه شويد؟ براي همراه شدن با آن تلاش و كوشش لازم است. سوسياليسم يعني تلاش و كوشش، يعني تئوري، يعني تاكتيك و مهمتر از همه يعني انسان گشتن. بويژه در جامعه و محيط حيوان گشتهی ما، سوسياليسم بزرگترين ادعاي انسان، تحليل آن و نوسازي دوبارهی اوست. اگر نيروي اندكي براي به اجرا گذاري و پياده نمودن مدل و شيوهی عمل ما داشته باشيد، خواهيد ديد كه ميزان موفقيتهايتان چگونه پيشرفت نموده است. همچنانكه گفتم اين امر اراده، نيروي انديشه، پراتيك، تئوري و عمليات را دربر گرفته و بسيار عملي است. در كنار اينها و به شكلي تفكيك ناپذير با آن، بايد همچنانكه به استراتژي پايبند هستيد، منطبق با قوانين به مباني تاكتيكي نيز پايبند باشيد. شما مبارزان خوبي هستيد و هيچ كس نخواهد توانست چنين مبارزاني را متوقف سازد، همچنانكه نتوانستهاند من را متوقف سازند.
نقش تاريخي انسانها محدود بوده و نميتوان انسان را فراتر از طبيعت قرار داد و آنچه را كه در تمام قرنها به انجام رسيده به او محول ساخت، يك انسان خود داراي نقشي تاريخي است و تنها ميتواند آنرا به جاي آورده و ديگران تكامل بخش آن خواهند بود. حتي امروز نيز رهبري يك موسسه بوده و نقشي را بر عهده دارد. همچنين مبارز بودن نيز يك موسسه است و خود نقشي دارد. اگر هر كس در جاي مناسب، وظيفهی خويش را به انجام رساند، اين كار با موفقيت بيشتري به انجام خواهد رسيد. اما اگر يكي از آن دو وجود نداشته باشد، كارها ناقص خواهند ماند. به همين دليل ما حزبي را اساس ميگيريم كه هر كس در آن نقش خويش را به جاي آورد. اگر جبههی حزب، ارتش، فعاليتهاي مردمي، فعاليتهاي نظامي، سازماندهي داخلي، وضوح و روشنگري ايدئولوژيكي و سياسي، بر اين اساس و به شكلي يكسان به پيش روند، آن وقت پيروزي حزب و موسسهی رهبري حتمي خواهد بود.
تمامي اين موارد را در آزمون PKK كه در حال پياده شدن است، ميتوان ديد. اين اشتباه و كاستي شماست، ما هر چند كه به شما ميگوييم چيزهايي در حال وقوع است، آنرا درك نميكنيد. من اكنون در سطح بينالمللي مطرح هستم، چرا نميتوانند حتي يك سانتي متر مرا به عقب بكشانند؟ بر خلاف خواست آنها هر روز تاثير بيشتري خواهم داشت؛ زيرا من دنيا و روابطم را به شكلي صحيح تحليل مينمايم. من سوسياليستي واقعگرا هستم، ميدانم كه كجا و چگونه حركت نمايم، كدامين تاكتيك را كجا و چگونه به كار گيرم، به چه شكلي پيمان بسته وچگونه دوستاني بيابم و در جاي مناسب نيز به مخالفت و مقابله ميپردازم. من تمامي اينها را به شيوهاي واقعبينانه به انجام رسانده و آنها را با برداشتن گامهايي مناسب، آگاهانه و با روحيه، عملي ميسازم. اينگونه است كه موفق گشته و زندگي مينماييم. شما نميتوانيد به من بگوييد: "تو معجزه و خيال هستي" ، من پراكتيسيني بسيار علمي هستم. شخصي هستم كه بر اساس حقايق كردستان، حقايق بينالمللي و حقايق تمامي شما، به زندگي روي آوردهام. PKK نيز حزبي است كه ميكوشد تا همراه با ما اينچنين باشد. اگر شما اين موارد را با تمامي جنبههايش دريابيد، مسئوليتهايي را بر عهده خواهيد داشت. شما بايد تمام ضروريات ايدئولوژيك ــ سياسي و سازماني را به جاي آوريد. اگر اين كار را به خوبي انجام دهيد، مشاركتي عالي انجام دادهايد. انساني كه به خوبي در كارها مشاركت نمايد، كارها را به خوبي انجام داده و موفق خواهد شد. اما اگر اينها را مد نظر قرار ندهيد، بدون تحمل هيچ رنجي مشكلات را ناديده بگيرد و رسيدن به راه حل را در پيش نگيرند و بگوييد: "پيروز خواهيم شد" ،خواستهاي غير ممكن و غير واقعي خواهيد داشت. اگر پيوندتان را با ايدئولوژي علمي و سازماندهي قطع نمائيد، نه تنها پيروز نخواهيد شد، بلكه عامل شكست نيز بوده و همراه با خويش انسانهاي بسياري را نيز به نابودي خواهيد كشاند. در حال حاضر اين ويژگي بسياري از شماهاست.
ما مفهوم چنين چيزهايي را در درون PKK بيان داشتيم، سطحي را كه ما امروزه در درون PKK بدان رسيدهايم، سطحي گسترده و موثر است، سطحي است كه ايدئولوژي و سياستي تاريخي ميآفريند. اگر ما آن را با حقايق بينالمللي مقايسه نمائيم، خواهيم ديد كه حزب ما نه تنها همچون احزاب رئال سوسياليسم و احزاب رسمي كمونيستي نابود نشد، بلكه نيرومندتر نيز گرديده و با ادعايي عظيمتر در صحنه ظاهر شد، ما اغراق نميكنيم اما اين يك حقيقت است كه ما حزبي انترناسيوناليست و يكي از مدعيترين احزاب سوسياليستي هستيم. انقلاب خاورميانه نيز از لحاظ بينالمللي گستردهترين انقلابها و پرثمرترين آنها خواهد بود.
اكنون كه ما تمامي اين موارد را مورد تحليل قرار ميدهيم؛ ايدئولوژيهاي ديني نيز خواستار افزايش نفوذ و تاثير خويشند. من نخواستم اين نكته را بسيار مورد تحليل قرار دهم. آنها در حال نيرو گرفتن هستند، به حزب تبديل ميشوند و به سرعت نيز به اقتدارميرسند. اينها نيز موضوعاتي ديگر براي بحث و گفتگو ميباشند، خصوصاً در خاورميانه پيشرفتهايي اينگونه را ميتوان ديد؛ اسلام دوباره بيدار گشته و دولت بنيان مينهد. در اين مورد ميتوان گفتگوي گستردهاي انجام داد كه موضوع بحث آن اسلام حقيقي، مشكلات روزانه و همچنين مشكلات ملي و طبقاتي باشد. همچنين ميتوان راجع به مليگرايي بورژوازي، مليگرايي وابسته و خرده بورژوازي نيز بحث نمود. اين نيروها هم در دنيا، هم در خاورميانه و خصوصاً در كردستان خواستار افزايش نفوذ وتاثير خويشند. همچنان كه ما در گذشته مواردي اينچنين را با تمام جنبههاي ايدئولوژيكي، سياسي و سازماني آنها تحليل نموديم، امروزه نيز ميتوانيم دريابيم كه هدف آنها چيست؟ بويژه در جنوب كردستان دولتي وابسته در حال شكل گيري است، گروههاي رفرميست بسياري را نيز ميتوان ديد. ما در گذشته آنها را بسيار مورد انتقاد قرار داديم و انتقادات ما انتقادهاي به جايي نيز بود. ما ميتوانيم در وضعيت كنوني نيز چنين مسائلي را مورد انتقاد قراردهيم. آنان در مقابل جنبش ما چه موضعي اتخاذ كرده و ما با آنها چگونه برخوردي خواهيم داشت؟ از جنبهی سياسي با جنبشهاي اسلامي، مليگراهاي خرده بورژوا، مدل دولت فدراسيون كه وابستهاي مدرن است و فاشيسم ترك چه برخوردي خواهيم داشت؟ چه امكاناتي براي تحليلات سياسي و دستيابي به راه حلي سياسي وجود دارند؟ اين امكانات با چه چيزهايي در پيوندند؟ با رسيدن به كدامين راه حل نظامي ميتوان راه حل سياسي را به اجرا گذاشت؟ اصرار ورزيدن بر فدراسيون به عنوان يك مرحله در تركيه تا چه حد واقعبينانه خواهد بود؟ اين فدراسيون از لحاظ محتوي چگونه فدراسيوني خواهد بود؟ رابطهی اين فدراسيون با دمكراسي و مبارزات دمكراتيك چيست؟ بر همين اساس پيشرفت چپهاي ترك و يا نيروهاي انقلابي تركيه به چه معنا خواهد بود؟ اين پيشرفت چه تاثيري خواهد داشت؟ قادر هستيم چگونه پيشرفتي را در آنها پديد آوريم؟
اينها مواردي هستند كه لازم است به شكلي مجزا و به طور گسترده مورد تحقيق قرار گيرند. همچنين روابط سياسي با امپرياليسم امريكا، اروپا و حتي دولتهاي مختلف خاورميانه به چه معنا خواهد بود؟ آيا عدم وجود رابطه، درست خواهد بود؟ اگر اين روابط صحيح نيستند، به چه صورت همچون روابطي تسليم آميز درك نخواهند شد؟ شيوهی صحيح روابط بايد چگونه باشد؟ رابطهاي صحيح كه جايگزين روابط تسليم آميز دولت فدرال وابسته و يا گروههاي خرده بورژوا گشته و در مورد استقلال و آزادي گامي به عقب بر ندارد، بايد به چه شكل باشد؟ بهترين شيوه براي ايجاد رابطه با تركيه، دولتهاي منطقه و امريكا چيست؟
در تمام اين موضوعات، ميتوان تحليلاتي راجع به مفاهيم و اصطلاحات و همچنين سطح پيشرفت پراتيكي انجام داد. ميتوان تحليلاتي را كه در گذشته انجام گرفتهاند نيز گسترش بيشتري داد، در اين موارد نميخواهيم كه وارد جزئيات شويم. گفتگوهايي كه در كنگره انجام خواهند شد ميتوانند هر موضوعي را بر اساس تيتر آن مورد تحليل و تحقيق قرار داده و تصميماتي را در مورد آن اتخاذ نمايند. ما در اينجا مباني را مشخص ساختيم و آنچه كه براي ما لازم است؛ مشخص ساختن مباني است نه وارد شدن به جزئيات آنها. هر چند در تحليلات بسياري كه انجام گرفتهاند، جزئيات آنرا نيز توضيح داديم، هر كس كه بخواهد ميتواند آنها را در تاريخ حزب و اسناد و مدارك آن مورد تحقيق قرار دهد. ما كتابهاي بسياري را در اين رابطه نوشتهايم. براي آنانكه خواستار تحقيقات هستند، اين كتابها، هم شامل تحليلات بوده و هم فراميني را در خود دارند. حزب در اين مورد توان بسياري براي انجام تحليلات داشته و تمامي اين تحليلات به شكل اسناد و مدارك در آمدهاند. آنان كه مدعي مبارزهی حزبي باشند، به اين تحليلات بيشتر از آب و نان نياز پيدا خواهند كرد. هر كس چنين كند، نتايج و درسهاي بسياري را كسب خواهد نمود. آنچه از ما خواسته شده است، قبلاً ارائه دادهايم، در حال حاضراين خواست شماست كه حائز اهميت ميباشد.
اينها توضيحاتي مهم راجع به مسائل اصلي بود كه در برگيرندهی نكاتي اساسي بود.گفتگويي بسيار وسيعتر از اين، اتخاذ تصميماتي صحيحتر، چندان عملي نيست. حزب تمامي اينها را به خوبي مورد تحليل قرار داده و بر اين اساس گام در راه پيشرفت نهاده است. آنچه را كه همهی مبارزان، شركت كنندگان در كنگره و تمام اعضاي حزب بايستي انجام دهند، آن است كه به سطح اين تحليلات برسند. در اين مورد پيشرفتهايي را ميتوان ديد. لازم است كه عوامل و چگونگي اين پيشرفتها و همچنين وظايف اشخاص را به خوبي دريابيم، برجسته كردن آنها در شخصيتتان نيز كاري اساسي است. هيچ كس همچنانكه بسياري از شما ميپنداريد، نميتواند بگويد: "PKK جنبشي است كه به خودي خود و يا با تكيه بر بعضي عملياتها به پيش ميرود." من فكر نميكنم آنچه را كه تاكنون انجام گرفتهاند حركاتي نظامي باشند. من تا كنون نگفتهام كه مبارزهی گريلا به شكلي جدي اجرا شده است. هر چند تلاشهايي براي انجام اين كارها وجود دارد، اما اين تلاشها نيز نيازمند سازماندهيهايي است كه PKK آنرا را در اولويت قرار ميدهد. ما در آغاز نيز گفتيم و اكنون نيز ميگوييم: خط مشي نظامي و سازماندهي اي كه PKK آنرا را قبول دارد هنوز به عنوان مشكلي اساسي در پيش رويمان قرار دارد.
به موازات آن، مسئلهی سازماندهي خلق نيز مشكلي است كه خود را ظاهر ميسازد. حتي ما در انتقال ايدئولوژي به مردم با مشكل روبرو هستيم. تبليغ و نشر ايدئولوژي توسط ارگانهاي مطبوعاتي ــ انتشاراتي وظيفهاي اساسي است. روزنامههاي حزب به شكلي چندان صحيح به كار گرفته نشده و محتواي ايدئولوژيكي آنها نيز ضعيف است. ما امكانات مطبوعاتي و انتشاراتي بسياري را دارا هستيم، اما اين امكانات بكار گرفته نميشوند، سازماندهي نميگردند و تبليغات از طريق آنها انجام نميشود. حتي به عنوان وسيلهاي مورد تقدير قرار نميگيرند. در رابطه با مشكل ايدئولوژيك لازم است اين نكته را نيز مد نظر قرار دهيد. به سخني ديگر نشر ايدئولوژي را ميتوانيد بر اين اساس مورد تحليل قرار دهيد. به زودي تلويزيوني تاسيس خواهد شد و راديويي نيز وجود دارد، مطبوعات نيز از قبل وجود دارند. لازم است مطبوعات غير قانوني و قانوني (در داخل و خارج از كشور امكانات بسياري براي آن وجود دارد) به خوبي بكار گرفته شوند.
از لحاظ سياسي نيز پيشرفتهاي بزرگي حاصل شدهاند. ميليونها نفر از مردم به شكل سيري ناپذيري در حال سياسي شدن هستند. يك نمايندگي حزبي شايسته ميتواند آنها را به سرعت به سازماني سياسي مبدل سازد. خلق در هر جايي خواستار رسيدن به اقتدار است. لازم است كه به شكل نمايندگي دمكراتيك و نمايندگي حزبي، خلق را به اقتدار رساند. هر كس تا جايي كه بخواهد، ميتواند سازمان و نهاد ايجاد كند. همچنانكه گفتم امكانات رسيدن به راه حل بسيارند.
اين مايهی رو سياهي خواهد بود، اگر يك مبارز بگويد: "به بن بست رسيده و در تنگنا قرار گرفتهام." و با اين بهانه به وظايفش عمل ننمايد. شما حزب را چگونه دريافتهايد و خود را چه ميپنداريد؟ آيا خجالت نميكشيد كه با چنين شخصيتي حقير، به حزبي اينگونه عظيم پاسخ ميدهيد؟ آنچه را كه من بارها بيان داشتهام، هدفي جز اين نداشته است. حزب گسترش يافته و نزديك به پيروزي است. اما شما آنرا به عقب ميكشيد. شما اينكار را با سطح ايدئولوژيك ــ سياسي و سازماندهي عقب ماندهتان انجام ميدهيد. من ميگويم، شما چنين حقي نداريد. اگر حقيقتاً PKK حزبي نيست كه با ايدئولوژي، سياست و سازماندهيش توان يافته و نميتواند نيروي خود را پيشرفت دهد و در حال فروپاشي و پراكنده گشتن است (كه اين ادعاي دشمن است) حق با شما خواهد بود و در نتيجه، بيچارگي و بيروحيه بودنتان را به عنوان قدر و سرنوشتي قبول خواهيم كرد. اما اگر PKK حزبي است در حال پيشرفت، آن وقت شما در اشتباه هستيد و لازم است خود را اصلاح نماييد. اگر بسان كودكان گريه نماييد و با احساساتي بودن و تئوريهاي مختلفتان دربارهی بحرانهاي روحي، كارهايتان را انجام داده و عمل نماييد، نميتوانيد بار مسئوليت آنها را بدوش گيرید. راه حل، انجام سياستي درست و درك تمام جزئيات ايدئولوژيكي است. اگر به شيوههاي ديگر و با پيش پا افتادگي خويش، حزب را تنزل دهيد، آنچه را كه انجام دادهايد، عشيرهگرايي وقبيلهگرايي بوده و نشان داديد كه شخصيتي لمپن، راحت طلب و بي بندوبار هستيد. با چه جراتي جسارت چنين كاري را انجام ميدهيد؟ چگونه اين حزب را تا سطح شخصيت خودتان تنزل خواهيد داد؟ با كدامين حق و با كدامين جسارت خواستار چنين چيزي هستيد؟
روا داشتن اين، براي حزبي كه مبارزهی بزرگي را انجام داده است، ناشايستترين اعمال در برابر آن حزب است. شما خود را تربيت ننمودهايد، فاقد جوهريد و گناهتان در آن است كه همگام با حزب حركت و پيشرفت ننمودهايد. بسياري از شما فردگرا، خانوادهگرا، قبيلهگرا، منطقهگرا و سازشكاريد. اين عيب بزرگي است و اگر بر آن اصرار ورزيد مرتكب گناه شدهايد. اين چيزي است كه شما بر آن اصرار ميورزيد. چنين كارهايي با سطح ايدئولوژيك ــ سياسياي كه در حال پيشرفت است چه ارتباط و پيوندي دارد؟ اگر هيچ ربطي با آن ندارد، سطح ايدئولوژيك ــ سياسي شما، چيزي جز بيچارگي ، عدم بينش، فاناتيسم، دهاتي بودن و لافزني خرده بورژوازي نيست. اين مسئله با خط ايدئولوژي ــ سياسي ما كه در حال استحكام و اجرا است چه ارتباطي دارد؟ اگر با آن ارتباطي ندارد بايد از خود بپرسيد: "برخورد صحيح چيست؟ و چگونه ميتوان به آن دست يافت؟“ به همين دليل امكانات آموزشي را در اختيار شما قرار ميدهيم و به شما ميگويم: تحقيق و كاوش نماييد و اگر ممكن است خود را به سطح حزب برسانيد، اما اگر بگوييد:“من براي حزب مشكل آفرين خواهم بود“ مبارزهی طبقاتي روي خواهد داد و اين مبارزه، مبارزهاي بر اساس پرنسيپ و مباني خواهد بود. حزب در اين مورد هيچ امتيازي نخواهد داد، گامي به عقب بر نخواهد داشت و سازش نخواهد نمود. اين نكته را به خوبي در مغزتان فرو كنيد. حزب هيچگاه سازماني سازشكار و ائتلافي نيست ، پرووكاتورها، اخلالگران و خردهبورژواهاي بسياري خواستار تحميل اين مسائل بر ما بودند و شما نيز ميخواهيد همان چيزها را بر ما تحميل نماييد. به همين دليل نيز گناهكاريد، از اين عمل بهرهاي نخواهيد برد و شما را نخواهم پذيرفت. حزب يعني اتحادي ايدئولوژيكي ــ سازماني، حتي ميتوان آنرا اتحادي روحي نيز ناميد. بسياري از مبارزان صاحب ادعا، با آن همبستگي روحي ايجاد مينمايند. حزب اتحادي اينگونه است و شما نيز بايد آنرا اينگونه دريابيد. به چه دليل با لافزنيهايتان ما را به خود مشغول ميكنيد؟ با كدامين حق ميگوييد:" شيوهی گفتار من؛ آنچه كه من درآن به بن بست رسيدهام" و اينگونه ابراز احساسات مينماييد. اينها گفتههايي نيستند كه يك مبارز حزبي آنرا بر زبان براند و ما نيز نميخواهيم شما را در چنين شرايطي ببينيم. به نزد ما آمدهاند، ماه هاست كه در اينجا هستند، بدون آنكه خجالت بكشند، ميخواهند عقب ماندگيهايشان از سوي ما مورد قبول قرار گرفته و يا بدون آنكه خجالت بكشند با سياستهايي بسيار مكارانه و اصرارهاي فئودالي پوسيده، به نتايجي دست يابند.
من بارها به آنها گفتهام كه دست از چنين كارهايي برداريد. چنين افرادي در درون حزب بسيارند. در اين كنگره خواهيم ديد كه ما چگونه نقاب چنين كساني را ازچهرهشان بر خواهيم داشت (همچنانكه هم اكنون نقابهايشان را برداشتهايم). ما انسانهايي بي معنا نيستيم، همچنانكه گفتيم، خط ايدئولوژيك ــ سياسي ما نيرومند است. بايد به آن احترام بگذاريد و به سطحي كه لازم است برسيد. من به هيچ كس نميگويم كه افسانه بيافريند، اما لااقل تحقيق و كاوش نماييد و برخوردي محتاطانه داشته باشيد.
آنچه كه بر ما تحميل ميشود، بدور از مباني حزبي است. اين افراد به خط مشي سياسي ــ ايدئولوژيك ما چنان شكلي بخشيدهاند كه نميتوان آنرا را باز شناخت، بر عليه همرزمانشان توطئه نموده و آنها را به خودكشي كشاندند. آيا وضعيتي اينچنين شايستهی ماست؟ بياييد و بنگريد كه تا چه اندازه اينها را بر ما تحميل نمودهاند! افراد بسياري ميخواهند كه با استفاده از نيروي حزب و نفوذ والاي ايدئولوژيك ــ سياسي آن، ارباب شوند. از شما ميپرسم؛ كساني كه در درون جامعه جايگاهي نداشته و در سايهی حزب، يك روزه اعتباري بدست آوردهاند و ميخواهند به شكل فردي و خودخواهانه زندگي كنند، چه كساني هستند؟ من پاسخ اين سئوالها را خواهم داد و تمام گامهايي كه برداشتيم در راستاي آشكار ساختن اين نكات بوده است.
همچنانکه گفتم، سطح ايدئولوژيك ــ سياسي حزب توسط راه حل و سطح اجراي آن به موفقيت خواهد رسيد. اما افراد بسياري در جهت خلاف آن حركت ميكنند. چيزي كه ما بايد در اينجا آنرا را اصلاح نماييم، خط مشي حزب و سطح اجراي آن نيست بلكه اين اشتباهات و كاستيهاي شماست. به همين دليل نيز آگاهي از تحقيقات و كاوش و مشاركت در سازماندهي و تبليغات، وظيفهی اساسي شماست. اين مورد را در مباحث مربوطه به شكلي وسيعتر تحليل خواهم نمود. هم اكنون تنها جلب توجه شما به آن كافي است.
همانطور كه ميبينيد، سطح ايدئولوژيك ــ سياسي PKK تنها پيشرفتي محدود به اين مرحلهی تاريخي يا محدود به يك حزب نيست، بلكه سطحي است كه مفهومي منطقهاي و بينالمللي داشته و دوست و دشمن با احترام با آن برخورد ميكنند. شما به عنوان مبارزان حزب لازم است اين سطح را به خوبي دريابيد، آنرا با تمامي مباني ايدئولوژيك ــ سياسي درك كنيد، تحليلات ريز بينانهاي انجام دهيد و ازهمه مهمتر اينكه آنرا به اجرا رسانده و به سطح موفقيتي منطبق با آن دست يابيد. همچنين بايستي تحولي عظيم در خود انجام داده و اينچنين با حقايق ايدئولوژيك ــ سياسي حزب يكي شويد. اگر اين كار را انجام دهيد، ميتوانيد پيشرفت نموده و پيروزي عظيمي را بدست آوريد. مبارزاني اينچنين بهترين پشتيبان براي پيروزي حزبي كه در حال شكل گيري دوباره است، ميباشند و چنين مبارزاني پيروزي را مستمر خواهند ساخت.
در كنگرهی پنجم خواستارآنيم كه حركتي مستمر به سوي پيروزي را آغاز كنيم. ما تاكنون داراي چنين شعارهايي بوديم، البته نميتوان گفت كه اين شعارها، شعارهايي بيهوده بودهاند، اما نتيجهی دلخواه را بدست نياورديم. اين بار ما تجربهی بزرگي كسب نمودهايم و احتمال پيروزيمان بسيار است. اما اين كار با رسيدن به سطحي كه از آن بحث نموديم، آفريدن مبارزاني منطبق با سطح مذكور و اجراي آن امكان پذير خواهد بود. اين به تنهايي مشكل خواستن و يا ترجيح دادن نيست، بلكه اين يك اجبار، زندگي و شور و شوق است. اين مسئله، مسئلهی زندگي كردن و دستيابي به آن براي بار اول در طول تاريخ خود، خلقمان و انسانيت است. اين مسئله، مسئلهی مشاركت جسورانه و فداكارانهی شما و مسئلهی رسيدن به حياتي است كه آرزوي آن را داريد، و سرانجام اين مسئله، مسئلهی پيروزي است.