نیکو

چرا ما انسانهای تحت سلطه باید آنارشیست کمونیست شویم؟

18 آذر 1404

    چرا ما انسانهای تحت سلطه باید آنارشیست کمونیست شویم؟

      واژه ارتجاع و انقلاب

      مهمترین اشکال قابل مشاهده ارتجاع در جامعه امروزی انسان

      دشمنان آنارشیسم

      روش فکری آنارشیسم کمونیستی

      روش مبارزاتی آنارشیستی کمونیستی

      شیوه ارتجاعی مبارزه

      چرا دموکراسی خواهی رهائی بخش نیست؟

      چرا نظرات مارکس و انگلس رهائی بخش نیستند؟

      ارتجاع حاکم بر ایران

      سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلابیگری دروغین

      اگر آنارشیسم تابوست، اسمی دیگر

      ساختار اجتماعی قربانیان ارتجاع

چرا ما انسانهای تحت سلطه باید آنارشیست کمونیست شویم؟

پاسخ کوتاه به سئوال طرح شده در عنوان این متن این است که بدون ذهنیت و عمل آنارشیستی کمونیستی نمیتوانیم در جهت رفاه و آسایش زندگی قدمی موثر برداشته و بتوانیم در تصمیم گیری های مربوط به زندگی خود شرکت کنیم. در این متن این پاسخ کوتاه توضیح داده می شود و برخی از ایده های متضاد با آن نقد میگردد.

آنارشیسم کمونیستی

آنارشیسم کمونیستی اعتقاد به زندگی کردن آزاد از آزار اقتدارگر و استثمارگر است. نه تنها اقتدارگرایی و استثمارگری در فرهنگ انسان وجود دارد، بلکه روند غالب جامعه ما انسانهاست. غلبه اقتدارگرایی و استثمارگری بر جامعه نوع انسان را فاسد و زندگی اکثر انسانها را مشکل نموده است. کسانیکه خواهان رفاه، آسایش، آزادی معقول ، صلح و کلا رهائی از اقتدارگری و استثمارگری در جامعه هستند، لازم است که در خود و دیگران ذهنیت آنارشیستی - کمونیستی پرورش دهند. تنها با این ذهنیت و عمل ناشی از آن است که میتوان در جهت رسیدن به آن خواسته ها حرکت کرد. با اتخاذ دیدگاه آنارشیست کمونیستی، هر شخص بر اساس روحیه و توانائی و موقعیتش مشغول از بین بردن اقتدارگرایی و استثمارگری در جامعه می شود. این فعالیت بعلت داشتن مضمون خود رها سازانه و رها کننده انسانهای دیگر، معقولترین نگرش، رفتار، عمل و اخلاق در جامعه است.

اقتدارگرایی گرایش به سلطه یافتن بر زندگی شخص و یا اشخاصی دیگر است. این سلطه میتواند در سطح سلطه یافتن بر زندگی کودکان باشد تا سلطه یافتن بر زندگی یک ملت و یا چند ملیت که به آن میگویند امپریالیسم و یا امپراتوری. اولی، وادار کردن کودکان به رفتارها و اعمالی ست که فقط برای بزرگسالان مناسب است. دومی هست مستعمره کردن، کودتا کردن، تحریم کردن، اشغال کردن سرزمینهای دیگران و غیره. نقد و نفی سلطه طلبی (اقتدارگرایی) اساس معنی آنارشیسم است. لغت دیگر برای آنارشیسم هست اقتدارستیزی. اقتدارگرایی بی هدف نیست و نیت استثمارگرانه دارد.

استثمارگری تصاحب کردن نیروی کار و یا محصول نیروی کار دیگران برای منافع اقتصادی خود است. برده داری یک نوع استثمارگری است. نظام سرمایه داری نیز نوع مدرن بردگی است بنام بردگی مزدی. در نظام سرمایه داری کارگران فاقد وسایل تولید هستند و تنها میتوانند نیروی کار خود را بفروشند. سرمایه داران صاحب وسایل تولید هستند و نیروی کار کارگران را از طریق استخدام و پرداخت مزد خریداری میکنند تا ارزش اقتصادی بصورت کالاهای قابل فروش تهیه شود. بعداز فروش این کالاها، سرمایه دار تمام ارزش تولید شده توسط نیروی کار کارگران را به آنها باز نمی گرداند، بلکه بعد از کسر مخارج سرمایه ثابتش بعلاوه پرداخت مزد کارگران، اضافی را بعنوان سود به جیب خود می ریزد، در حالیکه کل ارزش تولید شده و مدیریت مصرف آن باید متعلق به کارگران باشد. برای همین است که کارگر استثمار می شود و کار مزدی چیزی نیست جز بردگی مزدی. مبارزه با استثمار در تاریخ انسان فعالیت کمونیستی است. کمونیسم مدرن بر اساس نفی سرمایه داری (بردگی مزدی) بنا شده است. پس کمونیسم در آنارشیسم کمونیستی در دوران ما یعنی از بین بردن سرمایه داری و اگر بقایای استثمار ماقبل سرمایه داری وجود داشته باشد، از بین بردن آن.

با روشن کردن تعریف اقتدارگرائی و استثمارگری در دو پاراگراف فوق، تعریف آنارشیسم و کمونیسم نیز که نفی آنهاست، روشن گردید. اقتدارگرائی و استثمارگری ابعاد تاریخی دارد و بخشی از تکامل نوع ما انسانها را تشکیل میدهد. گرچه گرایش به سلطه یافتن و استثمارکردن بطور طبیعی در ما انسانها راه یافته، اما از آنجا که طبیعت ما تکاملی است، مخصوصا دارای وجه غالب تکامل فرهنگی، آشکار است که از بین بردن عامدانه این گرایشات، تکامل ما قربانیان محسوب می شود. برای همین است که پرورش آنارشیستی کمونیستی خود و دیگران در حقیقت به معنای پیشرفت و نوگرایی تکاملی ست. تکامل فرهنگی روندی کور مثل تکامل زیستی نیست ، بلکه تکاملی عامدانه و آگاهانه و بر اساس شناخت از خود و طبیعت است.

واژه ارتجاع و انقلاب

دو واژه ارتجاع و انقلاب در ادبیات مارکسیستی رایج هستند. در اینجا ما از این دو واژه در زمینه آنارشیسم کمونیستی استفاده میکنیم تا بیان ساده تری داشته باشم. در دیدگاه آنارشیسم کمونیستی، ارتجاع بمعنی اقتدارگرایی و استثمارگری در فرهنگ انسان ، و انقلاب بمعنی کوشش در رهائی فرهنگی از آنهاست . در مارکسیسم، ارتجاع به معنی وجود مانع در مقابل رشد نیرو های مولده جدیدتر و مناسبات تولیدی وابسته به آن است و انقلاب باز کردن راه مناسبات جدید از طریق از بین بردن شیوه تولید و مناسبات کهن. در چارچوب بینش آنارشیسم کمونیستی، ارتجاع مانع تکامل بطور کلی نیست، بلکه مانع تکامل قربانیان ارتجاع است. ارتجاع خودش بر طبق نیازهای خود تکامل پیدا میکند. تکامل ارتجاع مانع تکامل انقلاب نیز هست. به عبارت دیگر، ارتجاعیون تکامل پیدا میکنند تا انقلابیون تکامل پیدا نکنند. پس، ایده و عمل آنارشیستی کمونیستی در حقیقت تکامل قربانیان ارتجاع ست، یعنی تکامل انقلابیون. پس، کسانیکه علیه ارتجاع ایده می پرورانند و عمل میکنند، به رشد و تکامل خود در جهتی متضاد با رشد و تکامل ارتجاع حرکت میکنند. این مسئله بسیار مهم است و در ارزیابی از مارکسیسم و ضد انقلاب موجود در آن به این برخواهیم گشت.

مهمترین اشکال قابل مشاهده ارتجاع در جامعه امروزی انسان

تکامل ارتجاع (اقتدارگرایی و استثمارگری) عینیاتی قابل شناسائی در زندگی ما انسانها دارد. این عینیات را میتوان بدین صورت مشاهده و لیست کرد:

درک این عینیات به ما کمک میکند که در زندگی آنارشیستی کمونیستی خود بتوانیم ارتجاع را در انسانهای دیگر (چه نزدیک و چه دور) تشخیص داده، از خود در مقابل آنها از لحاظ نظری دفاع کنیم و حتی مانع تعرض آنها به خود شویم. بعلاوه، درک عینیات ارتجاع بما کمک میکند تا نگرش آنارشیستی کمونیستی را در انسانهای دیگر بوجود بیاوریم. کوشش در تبلیغ و ترویج آنارشیسم کمونیستی ساده نیست و در مقابل آن دشمنی و تعرض و مقاومت وجود دارد. مطمئنن، این یک اصل جهانشمول است که هزینه برای پیروزی باید حداقل باشد تا با مضمون کوشش برای زندگی بهتر در تضاد قرار نگیرد. برای این منظور، راه مقاومت و محافظت باید تا حد ممکن از طریق منطق و علم طراحی و تقویت شده باشد تا ما زنان و کارگران وارد فعالیتهایی نشویم که بنفع رقابتهای درونی ارتجاعیون و بضرر ما تمام شود.

دشمنان آنارشیسم

فرهنگ حاکم بر جامعه بعلت ارتجاعی بودن، با آنارشیسم دشمنی دارد. ارتجاع آنارشیسم را دشمن خود می بیند چون سلطه طلب و استثمارگر است و آنارشیسم نقد و نفی آنهاست. حتی دیدگاهها و نهادهای نزدیک به آنارشیسم، مثل مارکسیستها و تشکلاتشان، آنارشیسم را دشمن خود می بینند، زیرا اقتدارگرا هستند. به علت این دشمنی و به علت وسعت و عمق اقتدارگرایی در جامعه انسان، از بین بردن ارتجاع روندی طولانی است. روندی که نیازمند پیگیری و استقامت، صبر و تحمل و مرزبندی های مشخص و جدی با انواع ارتجاع است.

روش فکری آنارشیسم کمونیستی

علم و فن منطق و روش کلی علوم بر پایه فرضیه سازی و مشاهده و آزمایش برای تائید عینیت داشتن فرضیه ها، بهترین روش فکری آنارشیسم کمونیستی است و نیازی به متدهائی فراتر از این نیست. در حقیقت، کار که هست پرورش ذهنیت منطقی، کوشش در ابداع مصنوعی عوامل جسمی - ذهنی مورد نیاز و مصرف، اتخاذ تدریجی فرضیه سازی و مشاهده و آزمایش فرضیه ها و بکار گیری آنها برای بقا، رفاه و تفنن، موجب متمایز شدن نوع انسان از سایر پرایمیتها شده است.

روش مبارزاتی آنارشیستی کمونیستی

معقول ترین روش برای پیش برد اهداف آنارشیسم، شورشگری بی هدف و سرنگونی فوری دولت ارتجاع نیست، بلکه نقد منطقی و علمی ذهنیت ارتجاعی در زندگی روزمره، در محلهای کار و زندگی و نفی ساختارهای موجود بصورت بوجود آوردن تشکلات شورائی-کلکتیو بجای آنهاست. با کار آگاهگرانه و تشکل سازی، نه تنها قربانیان ارتجاع از وضعیت خود و ضرورت مبارزه با آن آگاه می شوند، بلکه روابطی ساخته می شود که جایگزین روابط موجود خواهد بود. آنارشیسم کمونیستی صرفاً نقد و نفی یکی از عینیتهای ارتجاع نیست، بلکه در ستیز با تمامیت آن است. بدون نفی این تمامیت، تفییرات مفید برای زندگی زنان و کارگران محدود و موقت خواهد بود.

شیوه ارتجاعی مبارزه

یک شیوه رایج در رقابتهای ارتجاعیون با هم، از جمله فعالیتهای سیاسی مارکسیستها علیه دولتها، این است که از زنان و کارگران بعنوان توده های سرنگون کننده و یا رای دهنده و یا سرباز استفاده کنند. درصورت پیروزی این نوع فعالیتهای سیاسی، رهبران یا به دولت راه پیدا میکنند و یا دولت خود را بوجود می آورند. در چنین رابطه ای، وضعیت توده ها ممکن است تا حدودی بهتر شود، اما امکانات اقتصادی و شهرت رهبران بسرعت افزایش می یابد و از طریق دولت این وضعیت محافظت شده و آنها را به مرتجعین جدید تبدیل می کند. در حقیقت، رهبران با فریب دادن توده ها، بر ارتجاع رقیب غلبه کرده خودشان حاکم میگردند. نمونه های بسیاری برای نشان دادن این رابطه ارتجاعی بین رهبران و توده ها وجود دارد. اگر به تمام کشورهائی که در آنها وقایع تاریخی که تحت نام انقلاب وجود داشته مراجعه کنیم، می بینیم که زنان و کارگران رژیمهای خود را سرنگون کردند و رژیم جدیدی آورند که تاکنون بر آنها سلطه داشته و استثمارشان کرده است. این انقلابها انقلابهای کاذب هستند. مثالهای انقلابهای کاذب: انقلاب اسلامی ایران، انقلاب استقلال طلبانه در ایالات متحده، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب چین علیه فئودالیسم و امپریالیسم، انقلاب فوریه و اکتبر روسیه و بسیاری دیگر. هیچ یک از این سرنگونی ها انقلابی نبوده اند. همگی، گرچه در بسیاری از موارد موجب تسریع رشد اقتصادی شده اند، اما مزایای آن رشد فقط در اختیار ارتجاعیون قرار داده شده و رابطه صاحب سلطه با زنان و کارگران قربانی اش در اساس تغییری نکرده است.

پس، بهیچ عنوان معقول نیست که آنارشیستهای کمونیست با پیدایش هر اعتصاب و شورش و خیزشی بی گدار به آب زده وارد آنها شوند، هزینه بدهند در حالیکه نتیجه آن جنبشها به قدرت رسیدن رهبران مرتجعی باشد که آن شورشها و خیزشها را راه انداخته اند و یا بر آنها سلطه پیدا کرده اند. برای تبدیل نشدن به آلت دست رهبران ارتجاعی در اعتصابات و شورشها و خیزشها، باید با دقت ذهنیت و رفتار و اهداف رهبری ها و توده ها ارزیابی شود. عینیات ارتجاع در بالا توضیح داده شده است، آنها معیارهای انقلاب را تعیین میکنند. با این معیارها میتوان نیت و وضعیت ذهنی توده ها و رهبران شان را تشخیص داد و خود و زنان و کارگران را از رقابتهای درونی مرتجعین دور نگه داشت و هزینه کمتر داد.

چرا دموکراسی خواهی رهائی بخش نیست؟

دموکراسی خواهی ایده ای نا روشن است. اگر منظور از ایده ها و عملکرد دولتهای دموکراتیک اروپای غربی و ژاپن و آمریکا و دولتهای شبیه آنها باشد، تمام افراد شرکت کننده در این دولتها اقتدارگرا هستند. مهمترین ویژگی دولتها و جوامع دموکراتیک تاکنونی، سلسله مراتبی بودن، سرمایه داری بودن، امپریالیستی و یا وابسته به آن بودن، ناپیگیری در ضدیت با مردسالاری، ناتوانی در از بین نبردن تعصبات، خرافات و افکار غیر علمی و ضد علمی و وجود ثابت تبهکاری در آنهاست.

ممکن است این ایده وجود داشته باشد که دموکراسی خواهی میتواند بتدریج تمام عینیات ارتجاع را از بین ببرد. اما نظریات دموکراسی خواهانه و تجربیات تاریخی کاملا خلاف این ایده را نشان میدهد. اهداف دموکراسی خواهی کاملا با اهداف آنارشیسم کمونیستی در تضاد است. آنارشیسم کمونیستی در پی از بین بردن عینیات ارتجاع از طریق مبارزه با گرایش به اقتدارگرائی و استثمارگری ست، اما دموکراسی خواهی در پی ایجاد رضایت همه اقشار و طبقات جامعه است. فلسفه اصلی دموکراسی خواهی این است که اقتدارگرایی و استثمارگری قابل از بین بردن نیست ولی قابل مدیریت است. از اینرو، دموکراسی خواهی در نظر و در عمل تکامل اقتدارگرایانه بشر را پذیرفته. آزادی در دموکراسی خواهی، آزادی اقتدارگرائی و استثمارگری برای همه است نه گروه خاصی از جامعه و به این راضی است که در تضاد بیم قربانی و اربابان یک وضعیت متعادل و قابل مدیریت ایجاد شود. پس، با مشاهده وضع امروزی و ارزیابی تاریخی میتوان براحتی قضاوت کرد که دموکراسی خواهی در حقیقت ایده اقتدارگراهاست نه قریانیان آنها.

چرا نظرات مارکس و انگلس رهائی بخش نیستند؟

گرچه دیدگاههای مارکس و انگلس در جهت آزادی از استثمار سرمایه داری شکل گرفت، اما آنها هرگز نقش مرکزی گرایش انسان به اقتدارگرایی و نقش کلیدی این گرایش در تکامل ارتجاعی جامعه انسان را نفهمیدند و در نتیجه نقد و نفی هم نکردند. فاز اول کمونیسم مارکس بر اساس دیکتاتوری دولتی مارکسیستهاست تحت نام دیکتاتوری پرولتاریا. این دیکتاتوری پتانسیل از بین بردن سرمایه داری را ندارد زیرا از همان بنیادش بر اساس اقتدار دولتی شکل میگیرد. تحت اقتدار دولتی، بعلت سلسله مراتب و بوروکراسی، استقلال فکری زنان و کارگران شکل نمیگیرد و ذهنیت آنارشیستی - کمونیستی زنان و کارگران که بر پایه اتکا به خود است، پرورش پیدا نمیکند. نتیجه این رویکرد این است که زنان و کارگران قربانی، بجای طی کردن مسیر تکاملی خود، عامل تکامل ارتجاعی مارکسیستهای حاکم می شوند. ساده تر، عدم استقلال فکری و عملی باعث می شود که آنها قربانی و تحت سلطه باقی بمانند و در خدمت اربابان مارکسیست درآیند.

مارکس و انگلس علاوه بر امتناع از نقد اقتدارگرایی و هیرارشی، اهمیت امپریالیسم را هم نمیدیدند و امیدوار بودند که کارگران در کشورهای اروپائی علیه سرمایه داران انقلاب کنند صرفا به این علت که سیستم سرمایه داری قرار است کارگران را فقیر تر کند و انقلاب کمونیستی را محبوب تر. این پیش بینی به حقیقت نپیوست و در حقیقت امپریالیسم کشورهای اروپائی آنقدر قدرت پیدا کرد تا بتواند با بالا بردن سطح درآمد کارگران خود و اتخاذ سیاستهای رفاهی، مانع انقلاب کمونیستی مارکسی شود. در سیستم سرمایه داری هر گونه انتقال درآمدهای مالیاتی به کارگران بمعنای کاهش ارزش اضافی و کم تر شدن استثمار است. سرمایه داران حاکم بر سرمایه داری جهانی و امپریالیستی قادر هستند در کشورهای خود نرخ ارزش اضافی را از این زاویه پائین آورده و مانع انقلاب مارکسی شوند بدون اینکه به خود آسیب اقتصادی برسانند.

مارکس و انگلس بتدریج دشمن آنارشیستها شدند. برخلاف دیدگاه آنارشیسم کمونیستی، آنها معتقد بودند که حزب مارکسیستی کارگران باید در دولتها و پارلمانهای حاکمین مرتجع شرکت کرده و در جنگ دموکراسی پیروز شوند. آنارشیستهای دوره مارکس مخالف اقتدارگرایی موجود در این رویکرد بودند و مارکس و انگلس در جهت بیرون کردن آنها حرکت کردند و در انتها آنها را از انترناسیونال کارگران بیرون انداختند.

این ایده که جامعه کمونیستی از تکامل اقتصاد و دولت سرمایه داری بوجود خواهد آمد و فقط کافی است که در نبرد دموکراسی پیروز بود، دلیل ارتجااع رفرمیستی در اندیشه مارکس و انگلس است. این ایده کاملا منطبق است با ماتریالیسم تاریخی آنها که تکامل اقتصاد کورکورانه است مثل تکامل زیستی و دموکراتیزه شدن جوامع سرمایه داری اروپا عامدانه نیست و شرکت رهبران مارکسیست کارگران در آنها در مسیر پبروزی کارگران و تکامل جامعه است. آنها این روند را ضرورت تاریخی میدانستند و در نتیجه اراده و عاملیت در تحلیل نهائی نقش ندارد. برای همین، اگر رهبران اندیشمند مارکسیست تشحیص بدهند که سلطه بر کارگران غیر مارکسیست ضروری است، نباید در مقابل آن مقاومت کرد و اگر مقاومتی بود باید سرکوب شود. همین توضیح میدهد که چطور نگرش مارکس نه کاملا علیه امپریالیسم و نه کاملا علیه اقتدارگرایی شکل گرفت .

بعد از مارکس و انگلس، مارکسیستها انترناسیونال دوم را ساختند و در دوران جنگ جهانی اول معلوم شد که دولتگرائی مارکس به ملیگرایی و دودستگی و فرستادن زنان و کارگران به میدانهای قتل همدیگر می انجامد. منشعبین ضد جنگ مارکسیست در روسیه،که در حزب بلشویک بودند، توانستند در سال 1917 دولت خود را در روسیه بوجود آوردند. اما این دولت جدید، آنارشیستهای جامعه خود را سرکوب و تبعید و حتی به قتل می رساند. سایر مارکسیستها هم در تعصب و نفرت از آنارشیسم دست کمی از بلشویکها نداشتند و ندارند. دیدگاه مارکسی به انقلاب، پتانسیل فراتر رفتن از سرمایه داری دولتی را ندارد و اساسا با دیدگاه ضد اقتدارگرایانه آنارشیستهای کمونیست در تضاد است. گرچه آنارشیستها و مارکسیستها در ضدیت با سرمایه داری بهم نزدیک هستند، اما بعلت اقتدارگرا بودن مارکسیستها، آنها در طیف ارتجاع قرار دارند و باید در انقلاب ایزوله و خنثی شوند. بیش از یک قرن است که مارکسیستها یا دولت ارتجاعی دارند و یا اپوزیسیون ارتجاعی هستند. اگر آنارشیستها این موضوع را جدی نگیرند، قربانی مارکسیستها خواهند شد زیرا مارکسیستها در سرکوب و ایزوله کردن آنارشیستها بسیار جدی هستند.

ارتجاع حاکم بر ایران

وضعیت جامعه فعلی ایران ادامه تاریخی اقتدارگرایانه بودن تکامل فرهنگی این جامعه در چندین هزار ساله گذشته است. حاکمیت جمهوری اسلامی از این عوامل تاریخی بوجود آمده:

وقتی روحانیان از افراط محمد رضا شاه در غربگرائی و ثروت اندوزی عاصی و سیاستهای او را در جهت محدود کردن سلطه و استثمارگری خود دیدند، در جهت سرنگونی رژیم ش حرکت کردند. بعد از سرنگونی شاه، اقتدارگرایان جمهوری اسلامی نیز همچون بقیه مرتجعین حاکم بر دولتها، برای حفظ حاکمیت خود، به سلطه طلبی، استثمارگری، سرکوب و آدم کشی روی آوردند.

جنیش انارشیستی کمونیستی در ایران تا زمان سرنگونی شاه وجود نداشت و هنوز هم بعنوان یک جنبش در ایران وجود ندارد. از اینرو، آنارشیسم در هیچ یک از دوره های تاریخی نقشی در تحولات اجتماعی ایران نداشته است. آنارشیسم پدیده اجتماعی جدیدی در فرهنگ ایرانی هاست.

سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلابیگری دروغین

گرچه سرنگونی جمهوی اسلامی و یا رفرم در این حاکمیت ممکن است تغییراتی مفید در زندگی زنان و کارگران ایران بوجود آورد، اما وضعیت بردگی ذهنی و اجتماعی زنان و کارگران را تغییر نخواهد داد. آزادی قربانیان ارتجاع در ایران یک مسئله صرفا سیاسی نیست که با سرنگونی دولت جمهوری اسلامی میسر شود. این آزادی تنها از طریق نقد و نفی فرهنگ ارتجاع در زندگی روزمره، در محل کار و در محل زندگی ممکن است. سرنگونی جمهوری اسلامی بدون شکل گیری فرهنگ آنارشیستی-کمونیستی در جامعه، فقط مرتجعین دیگری را حاکم می نماید و به زنان و کارگران آسیب می رساند بدون اینکه نتایج انقلابی داشته باشد.

این ایده که انقلاب در ایران دو مرحله ای است، مرحله اول، مرحله سرنگونی رژیم اسلامی و مرحله بعدی، انقلاب علیه ارتجاع جدید سکولار حاکم شده، ایده ای است برای فریب دادن زنان و کارگران توسط مرتجعین اپوزیسیون. چه امروز و چه بعد از جمهوری اسلامی، لازمه انقلاب از بین بردن غلبه ارتجاع در ذهن زنان و کارگران جامعه ایران و جهان است. با صحه گذاشتن بر افکار ارتجاعی حاکم بر توده ها نمیتوان انقلاب کرد.

اگر آنارشیسم تابوست، اسمی دیگر

در فعالیتهای انقلابی، استفاده از کلمه آنارشیست و یا کمونیست مهم نیست، مهم این است که محتوای فعالیت که نقد و نفی تمامیت ارتجاع است حفظ شود. در بسیاری از کشورها، فعالیتهای انقلابی با محتوای آنارشیسم کمونیستی صورت میگیرند، اما تحت چنین اسمهائی نیستند. علت این رویکرد کوشش موفق مرتجعین است در تابو کردن کلمه آنارشیست و نفرت پراکنی نسبت به آن در جوامع.

ساختار اجتماعی قربانیان ارتجاع

قربانیان ارتجاع یک طبقه هستند که از اقشار متفاوتی تشکیل شده اند. بخشی از مرتجعین نیز از جنبه هایی از ارتجاع آزار و آسیب می بینند، مثل حاکمیت امپریالیسم بر آنها، قربانی تعصبات شدن، قربانی تبهکاری ها شدن، در رتبه های پائین تر هیرارشی بودن و غیره. جامعه آنارشیستی کمونیستی با از بین بردن اقتدارگرایی و استثمارگری بخشی از ارتجاع را نیز نجات میدهد. اما از آنجا که زنان و کارگران قسمت بزرگی از قربانیان ارتجاع را تشکیل میدهند، تمرکز تبلیغ و ترویج آنارشیستی کمونیستی باید عمدتا بروی این اقشار از ارتجاع باشد. زنان و کارگران قربانیان ارتجاع، اقشار یکدستی نیستند و بطور کلی میتوان تمایلات اجتماعی این اقشار را به سه گروه تقسیم کرد: منفعل، ضد انقلاب و انقلابی. گروه منفعل، تماشاچی و فرصت طلب است که برای آنها مهم نیست که در جامعه چه رژیمی و چه روابطی وجود دارد. آنها قادرند خود را با وضع موجود تطبیق دهند و در زیر سایه حکومتها بعنوان برده زندگی کنند و راضی هم هستند. این نگرش تضمین نمیکند که این قشر از جنگها و گسترش فقر و غیره در امان باشند. قسمتی از این بخش در انتخابات شرکت میکنند چون بی ضرر است و فکر میکنند که کمی تغییر مفید است. قسمت دیگر از زنان و کارگران با ارتجاع همکاری میکنند و بطور فعالی با انقلاب ضدیت دارند. جاسوسان حقوق بگیر، نیروهای پلیس و سرکوب و ارتش، سربازان حرفه ای، بوروکراتهای مزدبگیر، سیاسیون و ایدئولوگهای احزاب و غیره در این گروه قربانیان ارتجاع هستند. گروه انقلابی، زنان و کارگرانی هستند که برای از بین بردن ارتجاع ذهن فعالی دارند و میخواهند بر ارتجاع غلبه پیدا کنند. فعالین این گروه نیازمند داشتن اتحاد و گفت و شنود علمی هستند. هدف این اتحاد نقد و نفی تشکیلاتی ارتجاع ست تا کیفیت ذهنی و عینی مدیریت آنارشیستی کمونیستی زندگی شکل بگیرد. بنظر راه دیگری برای بوجود آوردن جامعه آنارشیستی کمونیستی قابل تصور نیست. فعالیتهای آنارشیستی کمونیستی که در آن گفت و شنود وجود ندارد، اقتدارگراینه و ارتجاعی است. همانطور که در بالا ذکر شد، روش فکری آنارشیسم کمونیستی باید منطقی و علمی باشد. نقد و نفی ارتجاع در زندگی روزمره، محلهای کار و محلهای زندگی روش معقول تکامل انقلابی ست.