عنوان: آنارشیسم چیست
نویسنده: ارت سانچونی
موضوع: آنارشیسم
منبع: http://mortezakiani.blogspot.com
یادداشت‌ها: ترجمه از مرتضی کیانی
r-s-rt-snchwny-anrshysm-chyst-1.jpg
ارت سانچونی 1925-1918


ترجمه این اثر را تقدیم می کنم به پیشگاه همه آنانی که در تمام تاریخ سرزمین ایرانم از جفا و ظلم دولت ها در امان نبوده اند.





مقدمه

این رساله که اکنون در اختیار عموم قرار می دهیم در واقع اثر منتشر شده پس از مرگ جوانی است که طول عمر کوتاه تراژدیک او در تصادف قایقرانی در ماساچوست (سال 1952) تمام شد. او در آن موقع تنها 34 سال سن داشت.

ارت سانچیونی در 20 جولاي 1918 در شرق بستون متولد شد. وي پسر آدلفو و ویلما سانچیونی است. هر دو آنها مبارز آنارشیست بودند که در آن موقع به گروهی تعلق داشتند که CRONACA (1903-1919) ,SOVVERSIVA را منتشر کردند که این اوراق توسط لویگی گالینی ویرایش شد.

او در طول حملات سرخ پالمر و همچنین اخراج دلیریوم (1918-1920)، گسترش تراژدي ساکو-وانزتی (1920-1927) و همچنین اوج گیري فاشیسم در ایتالیا (1922) به همراه مطرح شدن احتمال توطئه داخل آمریکا بزرگ شده است.

درحالی که وي کودکی بیش نبود، شاید در مورد این اتفاقات به صورت کامل اطلاع نداشته باشد. ولی قطعا آنها بر وي تاثیر گذاشته اند، یا حداقل بر روي زندگی والدینش تاثیر داشته اند. به عنوان یک نتیجه آنها اعتقاد سخت آنارشیستی خود را نگهداشته اند، آنها به صورت مداوم توسط هر دو دولت آمریکا و ایتالیا مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند. آنها زندگی روزمره خود را در فضایی از ترس و دلهره از دستگیري و اخراج سپري کرده اند (لازم به ذکر است در آن زمان موضوع دستگیري و اخراج آنارشیست هاي بیگانه توسط قانون مطرح شد – قانونی که هنوز وجود دارد- و این یک بازگشت اجباري به ایتالیاي فاشیست بود. این اتفاق خوشایندي براي یک ضد فاشیست قلمداد نمی شد.)

سالی که ارت از دبیرستان بوستون فارغ التحصیل شد (1936) جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد، و سال پس از فارغ التحصیلی اش از دانشگاه کانزاس (1941)، در حالی که او در مقطع تحصیلات تکمیلی در دانشگاه پنسیلوانیا بود، جنگ جهانی دوم آغاز شد. ارت در جنگ جهانی دوم براي مدتی در ارتش ایالات متحده خدمت کرد، و پس از مدت کوتاهی بعد ترخیصش و گاهی اوقات در اواخر 1945 یا اوایل 1946 بود که وي این مقاله درباره آنارشیست را نوشت.

دو نسخه از این مقاله تایپ شده چندي پیش در میان اوراق قدیمی خانواده پیدا شد. به صورت کامل، اما در خانه عموي پدري نویسنده فراموش شده بود. هر دو نسخه بدون عنوان، بدون علامت و بدون تاریخ بودند، اما در یک پوشه سیاه که حاوي یک نشان امضا از ارت سانچیونی بود، که به وضوح نشان می دهد که این نیز کار خودش است. متن اصلی شامل بیست صفحه تایپ شده است. و در آن منابعی به اتفاقات وجود دارد که نشان دهنده زمان تقریبی آن نوشته است.

پس از پیدا کردن آن، ویلما سانچیونی و برادر ناتنی اش با همفکري چندین رفیق، در میان آنها توافق شد که شاید انتشار این مقاله ارزشمند باشد نه تنها به عنوان اداي احترام به خاطرات نویسنده، بلکه همچنین به دلیل شفافیت و سادگی اش سزاوار انتشار است. ب ویژه در میان خوانندگان جوان، کسانی که آنها را به صراحت مورد خطاب قرار داده بود.

انتخاب عنوان توسط ویراستاران اتخاذ شده، که احساس می کنند منعکس کننده ماهیت متن است.

ویراستاران

ژانویه 1997









آنارشیسم چیست


آنارشیسم یک سیستم فکري و یک جنبش اجتماعی در جهت دستیابی به آنارشی است.

آنارشی به نوبه خود به عنوان حامی یک جامعه بدون دولت شناخته می شود. جامعه اي از زنان و مردان که در صلح، آزادي و عدالت بدون رسمیت شناختن یا تسلیم شدن به هر قدرتی (هرگز!) زندگی می کنند.

همه ما می دانیم دولت چیست. این اصلی است که حکومت ها بر اساس آن ساخته شده اند. این اصلی است که طبق آن مردان و زنان که بر اساس طبیعت فاقد صلاحیت هستند در کنار هم با صلح، عدالت و آزادي زندگی کنند. مگر آنها تسلیم عده اي محدود انتخاب شده که قدرت یافته اند، شوند و یا به پیروي از آنها بپردازند. با این واقعیت که انتخابشان تحمیل کردن و دیکته کردن قوانین به جامعه است.

تعداد مختلفی از اشکال حکومت وجود داشت، که در شیوه کارها براي تاسیس خود یا استخدام کارکنان متفاومت هستند. مجموعه حاکمان – یک حکومت – شاید فقط خودش را به همه مردم کشور به وسیله نیروهاي زمینی و خشونت تحمیل کند و یا قانون خود را به وسیله ترور تحمیل کند. این بارها و بارها در طول تاریخ براي بشر اتفاق افتاده است. این حتی در چندین مکان مختلف در طول زندگی خودمان اتفاق افتاده است. برعکس، دیگر مجموعه حکمرانان شاید با تقاضا دادن و یا بدست آوردن رضایت دیگر اعضاي مشترك المنافع به قوانین خودشان، یا به عبارت دیگر انتخابات (دست به تاسیس حکومت یا انتخاب عوامل حکومت زده اند. – مترجم). و در بین این ها یک ترکیب مختلف از اجبار و رضایت ممکن است باشد.

اما روند انتخابی ممکن هرچه باشد، اصل دولت در همه موارد به اجرا در آمده است. اقلیت کوچکی از زنان و مردان بدین وسیله با قدرت عهده دار ساختن قوانین براي اکثریت هستند. اگر و زمانی آنها مناسب ببینند، براي اجراي آنها با تمام وجود از ترور و خشونت بهره می برند. آنها قدرت یافته اند تا که از هریک و همه اعضاي جامعه هرچیزي را که آنها براي امنیت و رفاه دولت لازم بدانند، بگیرند ( نه تنها پولهایشان، ثمرات کار و تلاششان بلکه همچنین آزادي بیان، سفر، معاشرت با هرکسی را که تمایل داشته باشند.). در حقیقت، آنها قدرت دارند که زندگیتان را براي خودشان بگیرند.

آنارشیسم مدعی است که چنین قدرتی مانند هر قدرت جامع فراگیري به اقلیت حاکم، در واقع حمله غیر قابل تحملی به حقوق طبیعی انسان، محرومیت از شخصیت او و آزادي او است. آنارشیسم ادعا می کند که هدف اساسی جامعه خود را از بین می برد.

حالا هدف اساسی جامعه چیست؟

بشر یک موجود اجتماعی است چرا که، مانند همه حیوانات او نیاز به همدم و کمک در راستاي تحقق نیازهاي ابتدایی خود، آرمان هاي درونی خویش دارد. انسان به عشق، دوستی، همکاري، امنیت، تبادل خدمات و افکار دارد. براي اکثر انسان ها تنهایی شکنجه است. به همین دلیل است که بشر به عنوان یک موجود اجتماعی، توسعه یافته است. به همین دلیل است که او بسیاري از سختی هاي ناشی از اشتباهات و جنایات قدرت را در طول مسیر تاریخ تحمل کرده است. به همین دلیل است که او باید نجات خود را در همکاري با همسایگانش دنبال کند.

اعلامیه استقلال آمریکا، که به هیچ وجه یک سند آنارشیستی نیست، بیان می کند که اهداف اساسی انسانی زندگی، آزادي و جستجوي خوشبختی است. علاوه بر این بیان می کند که همه انسان ها برابر خلق شده اند، چرا که فقط در آزادي می توان برابري را بدست آورد.

حال اینکه آیا بشر خلق شده است و یا اینکه آیا آنها از طریق برآیند طبیعی تکامل در سلسله حیوانات توسعه یافته اند، در این لحظه فراتر از محدوده بحث ماست. اینجا در این لحظه ما تنها نگران امور انسانی در نظر گرفته شده در این مرحله از زندگی اجتماعی مان توسط آنها هستیم: هدف زندگی اجتماعی و رابطه انسان با همسایه هایش.

زندگی، آزادي و جستجوي خوشبختی ممکن است به خوبی توسط آنارشیسم به عنوان اهداف اساسی انسانی چه به عنوان فردي و چه جامعه به عنوان یک اصل انسانی پذیرفته شود. ممکن است حتی من فراتر بروم و بگویم که ممکن است تصور آنارشی به صورت منطقی از ایده آل دموکراسی را تایید کند. اگر دموکراسی یعنی حکومت مردم، باید در نهایت بدین معنا باشد که تمام مردان و زنان به صورت یک حاکمیت مردم شکل گیرند. اما جایی که قوانین هرکس توسط هیچ کس اطاعت نشود، همه به همان میزان قدرت داشته باشند؛ بنابر این می تواند هیچ دولتی، هیچ حکومتی تا آنجایی که هیچ کس از آنها اطاعت می کند، وجود نداشته باشد. و این می تواند آنارشی باشد.

البته اینکه چگونه دموکراسی توسط اکثر معاصران ما درك نمی شود، این راهی نیست که توسط "پدران بنیان گذار" درك می شد. البته اینکه چگونه دموکراسی توسط اکثر معاصران ما درك نمی زمانی که آنها آن را برعهده گرفتند وظیفه آنها ترجمه اصول کلی دموکراسی به نهادهاي علمی بود، که آنها در اعلامیه استقلال مطرح کردند. اواخر دوران رئیس جمهور روزولت کسی که بیشتر یک مرد حکومتی است تا یک دموکرات، براي توصیف موسسات دموکراتیک ایالات متحده از این جمله که این یک دموکراسی است، استفاده کرد. بدین معنی که قوانین مردم توسط نمایندگان بیان می شود، نمایندگان منتخبشان.

به این ترتیب "بنیان گذاران" دموکراسی را درك کردند. به محض اینکه آنها اعلامیه استقلال را امضا کردند. به محض اینکه آنها اعلامیه استقلال را امضا کردند سپس آنها شروع به تفکر کردند که چگونه آنها می توانند بهترین بازسازي کننده دولت باشند، که توسط انقلاب نابود شده بود. تحت مقالات آزاد شده فدراسیون، وقتی آنها مردم مستعمره را آزاد گذاشتند تا سرنوشت خود را آنگونه که می خواهند بشازند، مضطرب شدند. هنگامی که آنها چارچوب قانون اساسی را گردآوري کردند به طورکلی اینکه انسان ها باهم برابر خلق شده اند، حق زندگی، آزادي و جستجوي خوشبختی آنها را از یادبردند. چیزي که آنها را جذب کرد وظیفه سازماندهی یک دولت جدید که می بایست تمام قدرت هاي سنتی مقام دولت را داشته باشد. همچنین آنها به خوبی و به معناي واقعی کلمه " اعلامیه حقوق بشر" را از یاد بردند، چیزي که چند سال بعد تحت فشار مردمی، در قالب ده متمم نخست قانون اساسی ایالات متحده آمریکا اضافه شد.

در حال حاضر اعلامیه استقلال براي 170 سال وجود داشته است. چه کسی جرات این ادعا را دارد که اهداف آن براي ملت یا جامعه آمریکا برآورده شده است؟ امروزه زندگی چه کسی امن است، نه تنها در این کشور بلکه در هر نقطه اي از جهان؟ ما در طول زندگی خود دیده ایم که چگونه دو جنگ مهم باعث مرگ خشونت آمیز ده ها میلیون نفر از مردم شده اند؛ تخریب کامل کل ملت ها، قطع عضوهایی که ما را دچار کرد، خرابه هاي مادي و معنویی که وحشی ترین قوه تخیل نمی تواند آن را درك کند. پس از آن همه ما می دانیم چه در انتظار ماست، هر کجا که زندگی و تنفس می کنیم اتفاق می افتد، بمب اتمی سلاح جدید جنگ است. قدرت تخریب آن فوق العاده است. ممکن است هر روز و در هر نقطه اي از جهان سقوط کند، تمام نشانه هاي زندگی را تا اطراف مایل ها نابود کند. چه کسی احساس امنیت می کند، چه کسی می تواند احساس امنیت بکند.

بسیاري از ما حتی در این کشور هنوز هم توهم آزاد بودن دارند. هنگامی که ما در مورد وضعیت وحشتناك بشر که در سایر نقاط جهان زندگی می کنند، می خوانیم و یا مشاهده می کنیم، به مثابه توجیهی براي توهمات ما به نظر می رسد، یا حداقل بخشی از مباهات ما است.

ما جدا از آزادي خاصی براي اعتراض (که آن هم توسط سانسور مطبوعات عمومی، رادیو و مناظره هاي عمومی محدود است.) این قبیل آزادي که ما داریم هنوز بسیار محدود و ضعیف است.

مانند همه کشورهاي دیگر، از بدو تولد تا روزي که به گور خواهیم رفت، همه مراحل و حرکات ما شمارش و اندازه گیري و ثبت می شود. انتخاب بسیار کمی براي ما باقی مانده است تا آن جا که ممکن است تجارت و یا حرفه کاري که می کنیم ممکن است نگران کننده باشد. ممکن است ما نابغه باشیم، ولی نبوغ ما نادیده خواهند ماند مگر آنکه والدین ما توان لازم براي صرف مقدار زیادي پول براي آموزش ما داشته باشند. در عوض ممکن است ما کودن باشیم، اما اگر خانواده ما پول براي خرج کردن و جاه طلبی داشته باشد. ما سالهاي خسته کننده ایی رادر مدرسه بگذرانیم، صرفا براي اینکه به ما اجازه خواهد داد تا موقعیت خود را در جامعه حفظ کنیم. یک هدف و آنهم اخذ مدرکی که براي ما هیچ استفاده اي ندارد جز در روز انتخابات زمانی که برخی از ما به پاي صندوق راي خواهند رفت، ما تصور می کنیم که مردانی آزاد براي راي دادن به نامزد انتخابی مان هستیم. چیزي بیش از این حقیقت نیست: ما به مردانی که به سختی می شناسیم راي می دهیم؛ کسانی که ما حتی اهمیت نمی دهیم که بدانند؛ مردانی که توسط دیگران به همان اندازه ناشناخته براي ما، انتخاب شده اند؛ مردانی که ما کوچکترین درکی از توانایی،صداقت و یا هدفشان نداریم. بعضی از ما حتی به افراط اینگوه فکر می کنند که همه ما در یک زمین ممتازي زندگی می کنیم که در آن فرصت براي همه وجود دارد؛ که در آن یک پسر در یک کلبه محقرانه نیز ممکن است (اگر توانایی آن را داشته باشد) تا حد رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، فرماندار یا سناتور امور خارجه، رئیس یا مدیر یکی از شرکت ها تجاري رشد کند. در طول سال ها گسترش این کشور بزرگ و غنی، چنین پسرانی وجود داشته اند. شاید هنوز هم وجود داشته باشند. آنکه موسولینی در یک کلبه بسیار محقر متولد شد و هیتلر خود پسر یک مرد فقیر بود. اما آن عده از ما که می توانند روزنامه بخوانند، می توانند به یاد آورند که حدود پانزده سال پیش (حدوداً 1930) در طول رکود بزرگ، بیش از سه یا چهارصد هزار پسر کم سن و سال از یک سرکشور به سر دیگر آن سفر کردند و با گدایی، دزدي، انجام کارهاي عجیب و غریب، بی خانمان، ژنده، بدون تحصیل، بی پول بر روي زندگی می کردند. و کسانی که سخنرانی رئیس جمهور روزولت را دنبال کرده اند به خوبی می توانند به یاد بیاورند که او بارها و بارها اعلام کرده است که "یک سوم" جمعیت ایالات متحده آمریکا از کمبود غذا، لباس و تحصیل رنج می رند و به جاي خانه دز زاغه ها زندگیی می کنند. چه کسی ادعا می کند که چهل میلیون انسان محروم از این فرصت برابري لذت می برند؟

من فکر می کنم نه به افراط، در اکثر انتقادات از شرایط موجود نسبت به هدف مورد بحث ما نیاز است که ما این واقعیت ممکن را بیان کنیم که در هیچ کجاي جهان و حتی در ایالات متحده آمریکا، هدف اصلی از جامعه تحقق نیافته است.

چرا؟

دلیل این شکست را می توان در این یافت که راه جامعه بشري سازماندهی شده است. این است که در دولت، به صورت مشترك هدف اصلی سازماندهی اجتماعی است. نویسندگان اعلامیه استقلال آمریکا یک چشم انداز روشن از هدف زندگی بشر و ارتباط آنها داشتند. اما زمانی که وظیفه به تفسیر حقایق رو به رو شد اصول کلی تمام بیان گذاران سازماندهی یک دولت جدید بود.

اکنون در حال حاضر، اگر شما به بررسی منشأ دولت بپردازید کشف خواهید کرد که در همه جا یک منبع مشترك دارد: یک گروه، یک دسته از مردان مسلح، تهاجم به یک کشور و در اختیار گرفتن آن. بومیان را شکست داده یا آنها را نابود و تسلیم به بردگی می کنند. اراضی آنها، خانه هایشان ( و هم چنین گاهی زنانشان) توسط فاتحان به تصاحب در خواهند آمد. سپس مغلوبان به کار براي فاتحان گمارده می شوند. در حالی که آنها براي دائمی کردن وضعیت پیروزي خود از طریق شکل قانون گذاري یا دستگاه هاي مذهبی اقدام می کنند که افراد را بردگی و یا به احترام، خدمت و اطاعت تا ابد درگیر کنند.

این چیزیست که در همه جا اتفاق افتاده است. این روشی است که امپراتوري بزرگ روم ساخته شده بود. این راهیست که پادشاهی بریتانیا و امپراتوري بریتانیا ساخته شد. همچنین این راهیست که به اصطلاح تمدن غرب را براي نیمکره غربی به ارمغان آورد. همچنین این راهیست که ایالات متحده خود را بنا نهاده است.

در این شکل ابتدایی پادشاهی و دولت کلیسا مانند هم هستند. پادشاه به موجب قدرت پیروزي ارتش خود، حاکم مطلق است. و به ظاهر یک قدرت خاص به او مشروعیت داده است او چنین خواهد گفت که این اراده خداست. البته کشیشان و وزراي خداوند مایل به حمایت ادعایش در ازاي برخی از امتیازات مانند پول یا زمین، اهدا و یا مشارکتی در فرایند حاکمیت به کشور را پیدا خواهد کرد. پادشاه دولت نه تنها بخاطر نیروي بیرحم (زور)، بلکه همچنین بخاطر حق الهی اش هم صاحب دولت می شود. اگر مغلوب شدگان به چنین حق الهی باور دارند که چه بهتر؛ در غیر اینصورت، افراد مسلح در خدمت پادشاه مراقب اجراي آن (قبوا کردن – مترجم) آن خواهند بود.

زمان می گذرد و خاطرات اشتباهات گذشته به مه کم نوري افول می کنند. مغلوب شدگان شرایط خود، برده یا غلام بودن را از طریق ترس یا ایمان یا عشق به کشورشان یا جامعه قبول می کنند. آنها احساس خواهند کرد که بخشی از جامعه - از دولت هستند. علاوه بر این ممکن است آنها شجاعت و قدرت تقاضا یا ادعاي نیازها و حقوق خاصی را پیدا کنند.

مراحل ورود دموکراسی. پادشاه برخی از الهی بودن خویش را بخاطر تکیه بیشتر و بیشتر بر روي رضایت افراد خود از دست می دهد. برخی از آنها حتی ممکن است شوراي پادشاهی را بپذیرند. آنها حتی ممکن است به منظور ساختن قوانین کشور نمایندگان خود را براي مجلس انتخاب کنند. اما صرفنظر از اینکه پیشرفت دموکراسی ممکن است چگونه باشد، مردم هرگز تصور تجاوز به حاکمیت دولت را هم نمی کنند. به این دلیل است که قدرت همواره باید تحت اشد مجازات خود را مورد احتراو و اطاعت ثابت کند.

حق الهی پادشاهان عملاً در تمام کشورها ناپدید شد. تمدن نوین براي چنین مزخرفاتی نخواهی ایستاد. اما عظمت تقدس که مختص پادشاهان بود، حتی در پیشرفته ترین دموکراسی ها باقی ماند به اصل دولت منتقل شد. نیروهاي مسلح دولت درگیر از دستورات پادشاه اطاعت نمی کنند، اما آنها هنوز هم وجود دارند، با تمام توان خود آماده اند تا براي اجراي اصل حاکمیت دولت که توسط خود دولت تفسیر می شود عمل کنند.

شورش بزرگ سیزده مستعمره اولیه در برابر ظلم و ستم پادشاه بریتانیا و اربابان، یک تلاش مردمی براي شکستن سلطه نه تنها پادشاه، بلکه دولت وي نیز بود. برخی از انقلابیون آن زمان به خوبی آنچه را می خواستند، می دانستند. آنها تقریبا به مدت بیست سال براي جلوگیري از سازماندهی مجدد یک دولت متمرکز و قدرتمند مبارزه می کردند. توماس پین، به عنوان مثال در آن زمان اعلام کرد بهترین دولت، دولتی است که کمترین حکومت را بکند. که از فراز منطقی بیانیه می توان استباط کرد که "دولتی کامل است که به هیچ‌وجه حکومت نکند."

اما اگرچه در نهایت قدرت پادشاه بریتانیا و اربابان از مستعمرات خارج شد، بسیاري از سنگر اشخاص و منافع شخصی به خوبی باقی ماند. این منافع شخصی و خصوصی افراد بود که اشراف، مردان نظامی، روحانیون، مالکین، سازندگان کشتی، وکلا، بانکداران و غیره از انگلستان به این قاره جدید پیوستند. کسانی که بیشترین اضطراب را براي حفظ خصوصیات و مواضع خود داشتند و بنابراین نیاز به یک دولت جدید براي محافظت از آنها در برابر اوباش، یعنی از مردم بود. که ممکن است در جستجوي خوشبختی دست در ثروت آنها برند.

چنین حفاظتی از آنها را دولت جدیدي که توسط مجمع قانون اساسی مستقر در فیلادلفیا سازماندهی شده بود، دربرداشت. آن مجمع، ابزارهاي سنتی دولت را که تحت حفاظت براي امن نگه داشتن امتیازات خود ساخته شده بود را به آنها داد. این به آنها یک قانون و دادگاه عالی داد که آنها به بهره برداري مناسب و سواستفاده از سود خاص خود به وسعت تمام این قاره، نیروي انسانی آن و منبع طبیعی آن قادر خواهند بود. کسانی از شما که اضطراب دانستن دارند ممکن است منافع و تاریخ ثروت هاي بزرگ آمریکا که تقریبا با تاریخ دیوان عالی ایالات متحده آمریکا یکسان است، ممکن است خوانده باشند. آنها خواهند دید که چگونه تعداد انگشت شماري از ماجراجویان بی پروا، کشور را با مصونیت مطلق از مجازات به معناي واقعی کلمه غارت کنند – درواقع با دست کمک دیوان عالی کشور این به آنها یک کنگره و یک تشکیلات سیاسی داد که با استفاده از قوانین خود را تثبیت کنند. که این منجر به محرومیت عادي کسانی که به مقام راي دهندگان حقیر تنزل یافته اند و تنها می توانند چنین انتخابی را از طریق طبقه حاکم جامعه که عاملان انتصابی در احزاب سیاسی هستند ساخته شده را تحریم کنند و این به آنها همه نیروهاي مسلح لازم را براي اجراي قوانین که توسط آنها به نفع خودشان ساخته بودند را داد.

از آن زمان، دولت به یک دستگاه قدرتمند وسیع که درحال حاضر به سرعت در حال خرد کردن آخرین نشانه هاي اولیه فدرالیسم است رشد کرده است. همه ما می دانیم که خودمختاري محلی و دولتی ناپدید شده است. شهرستان ها، شهرها و ایالات براي امور مال خود، قوانین و مقررات خود به یک مقیاس بزرگ درحال رشد به دولت فدرال وابسته شده اند.

همه این ها به یک نتیجه گیري اساسی خلاصه می شود که به شرح زیر است:

جامعه آمریکا نمی تواند اهداف مطرح شده – زندگی،آزادي و جستجوي خوشبختی – در اعلامیه استقلال را محقق کند. چرا که اصل تشکیلات دولت به تصویب رسید. دولت که در منشأ آن، در توسعه آن در طول تاریخ همچنین در عملکرد کنونی آن، یک ابزار طراحی شده براي پیشبرد اهداف و منافع نه کل یک جامعه، بلکه تنها منافع و اهداف یک اقلیت، یک اقلیت کوچک که موفق به تضمین کنترل شان شده اند می باشد. این مهم نیست که این اقلیت کنترل کننده دولت از فتح، انقلاب، تقلب و یا مجمع بدست آورده اند. تنها هدف این است که در هر دو صورت قدرت و منابع کل جامعه را به نفع خود به کار گیرند از دولت و تمام نیروهاي آن براي حمایت، دفاع و ارتقاي طبقه حاکم جامعه استفاده کنند.

طبقه حاکم خود را به عنوان دولت قلمداد می کنند، و به درستی اصل دولت انتزاعی است و در عمل تنها آنچه که حاکمان می خواهند باشد. اگر تا به حال لحظه اي براي خطر قریب الوقوع براي کل ملت وجود داشت، شما قبول خواهید داشت که در آخرین جنگ در سال 1942 بود، هنگامی که ساحل اقیانوس آرام ایالات متحده آمریکا براي حملات ژاپن از طریق دریا باز بود و از طریق هوا زمانی که اقیانوس اطلس براي حمله مسلحانه قدرت فاشیسم نازي باز بود. این بود که پس از آن رئیس جمهور روزولت و معاونانش، قریب الوقوع بودن و جدیت چنین خطراتی را درك کردند، ضرورت و لزوم تسلیم بزرگترین فداکاري را موعظع کردند. شما می توانید به یاد داشته باشید که رئیس جمهور روزولت یک عدالت خاص در ترویج فداکاري پیشنهاد کرد که در طول شرایط اضطراري هیچ کس مجاز به حفظ درآمد خالص شخصی بالاي بیست و پنج هزار دلار در سال نیست. شما به یاد خواهید داشت اقلیت ثروتمند، این پیشنهاد را به عنوان چیزي کمتر از یک خیانت، جنایت علیه خود دریافت نکرد. آنها، ثروتمندان حاضر به دادن فرزندانشان براي جنگ بودند اما نه پولشان؛ آنها با چنگ و دندان در برابر پیشنهاد رئیس جمهور می جنگیدند، آنها آن را به مثابه جهش به کمونیسم می دانستند و درنهایت پیروز شدند. درحالی که دوازده میلیون مرد جوان آماده بودند تا زندگانی خود را اهدا کنند، آنها حاضر به دادن پول خود نبودند و آنها چون دولت، حاکمان و قانون گذارانند پیروز شدند.

هنگامی که ما می گوییم جامعه، ملت، کشور، مشترك المنافع و یا هر اسم دیگر نشان دهندة جمعی از مردان، زنان و کودکان منظور ما پوچ است مگر آنکه ما به همه انسان ها که اعضاي آن هستند مراجعه کنیم. بنابر این زمانی که ما از رفاه و منافع مشترك، از رونق و ... صحبت می کنیم. واقعا منظور ما رفاه تمام بخش هاي آن، هر یک و همه اعضاي آن است.

حامیان اصل دولت، برعکس کسانی که اسم جمع آن همان معناي را نمی دهد. هنگامی که آنها از یک کشور قدرتمند یا یک کشور مرفه صحبت می کنند. منظور آنها کشوري که در آن تمام مردان و زنان بزرگ، قدرتمند و خوشبخت هستند، نیست. به سادگی منظور آنها کشوري است که در آن طبقه حاکم بزرگ، قدرتمند و مرفه است. به عنوان مثال، تا چند سال پیش، آلمان و ژاپن کشورهاي بزرگ، قدرتمند و مرفه اي قلمداد می شدند اگر چه اکثر ساکنان آنها به معناي واقعی کلمه برده و رعیت بودند، به همین ترتیب زمانی که آنها از عظمت و رونق اقتصادي ایالات متحده آمریکا صحبت می کنند، قطعا به این معنا نیست که آنها شامل چهل میلیون آمریکایی که مواد غذایی کافی، سرپناه، لباس و یا تحصیلات ندارند، می باشد.

سازماندهی در اصل دولت، جامعه آمریکا را براي دستیابی به هدف اساسی بشریت نام گذاشته است چرا که نمی تواند این کار را انجام دهد. دولت مانع بود، دولت مانع اصلی آن بود چرا که دولت تمام منابع کشور را به سود طبقه حاکم خود تبدیل کرد و به حذف اکثریت جامعه، کسانی که به بهترین نحو یا تا حدي بد که آنها(طبقه حاکم - مترجم) می توانند آنها (اکثریت جامعه -مترجم) ترك شده اند.

آنارشیسم بازگشت به اهداف اساسی انسان و دوري از همه موانع تحقق آنها، را پیشنهاد می کند. – موانعی که دولت بزرگترین و ریشه دارترین آنها است. – باید اظهار داشت در این راه به سختی لازم است که ثابت کرد آنارشیسم یک دستاورد مطلوب است. اگر آن می تواند – به عنوان دولت از زمان بسیار قدیم ثابت کرده است که نمی تواند آن را انجام دهد – ایمان آنها را به اهداف حفظ کند، قطعا این می تواند فرصتی براي رقم زدن سرنوشت خود در راه خوشنود کردن بخش بیشتري براي انسان ارائه دهد.

اگر هدف ما در زندگی دستیابی به آزادي و زندگی امن است، بطوریکه هر کس قادر جستجوي خوشبختی بر اساس درك و توانایی خود باشد، پس بدون شک آنارشیسم آنگونه که اهداف آنهاست، راه براي مسیرها و افق هاي جدید انسان می گشاید.

گمان می کنم دراین لحظه من انتظار به ایجاد چیزي شبیه به یک طرح جامعۀ آنارشیستی دارم. بسیاري این کار را انجام داده اند حتی در میان آنها برخی آنارشیست نبوده اند. به عنوان مثال ادوارد بلامی در رمان "نگریستن به عقب"، ویلیام موریس در کتاب "خبر از ناکجا"، و بسیاري دیگر از جمله اچ پی ولز در بسیاري از کتابهایش.

چه فایده؟ طرح من یک کار دیگر با تخیل کم و بیش سرگرم کننده دیگري با توانایی توصیفی من خواهد بود. چشم انداز دیگري از آرمانشهري که ممکن است آرمانشهر مطلوب را بسازد، اما کمک زیادي به دستیابی به آن نمی کند.

من باید از چنین اثري به دلیل دیگري که من فکر می کنم مهمتر باشد خوداري کنم.

کل مفهوم آنارشیسم به طرح و یا برنامه ریزي مرکزي در زمینه هاي اجتماعی مخالف است. علاوبر این مفهوم آزادي خود مخالف این است.

سیستم هاي سیاسی و اجتماعی قراردي با انسان است نه حیوانات زبان بسته و اجسام بی جان. براي یک خانه ساز خوب است که براي اثر طرح براي ساختمان هایش، محاسبه کوچکترین جزئیات، اندازه و تعداد اتاق هایی که می خواهد، اندازه گیري نوع و مقدار مواد بکار رفته را برنامه ریزي کند. یا براي یک کشاورز که می خواهد میزان انبارش را افزایش دهد. اندازه گیري میزان زمینی که می خواهد دانه، علوفه و سبزیجات و ... را بکارد را برنامه ریزي کند.

طرح ها و نقشه ها در عمل یک فرصت عادلانه براي اثبات کافی و لازم هستند، تا آنجا که حداقل آنها تماسی با عوامل انسانی در اجراي چنین طرح هایی ندارند.

برعکس سیاستمداران و جامعه شناسان تقریبا بطور انحصاري برخوردشان با انسان است. این به این معناست که آنها طرح هایشان را توسط مردان و زنانی اجرا می کنند که ممکن است آنها را تایید نکنند، کسانی که کاملا حق امتناع از پیروي آنها را دارند.

البته من از این واقعیت آگاه هستم که امروزه برنامه ریزي در زمینه اجتماعی و سیاسی بسیار رواج دارد. مخصوصا در میان حاکمان، دیکتاتورها، اصلاح طلبان، سیاستمداران از همه نوع، همواره وجود داشته است. این امر حکمرانی و حکومت بر میلیون ها آدم بدون یک برنامه غیر ممکن خواهد بود.

علم یا به اصطلاح هنر حکومت در واقع شامل طراحی برنامه ها و اجراي آنها از طریق قانع کردن مردم و یا در صورت متقاعد نشدن، وادار کردن آنها است. (اضافه کنید اجازه به خودشان براي هل دادن و پرتاب آجر و سنگ و ریل بود)

پرتاب به آنها برنامه ریزي سیاسی و اجتماعی آخرین توسلش زور و خشونت است که منبع طبیعی دولت است. منبعی که آنارشیسم قطعا آن را طرد می کند.

تا آنجایی که حافظه انسان می تواند به عقب بازگردد، انواع برنامه هاي سیاسی و اجتماعی طراحی و آزموده شده اند: بزرگ قبیله و دولت شهرستان؛ دولت نظامی و غیر نظامی، حکومت اشرافی و دموکراتیک، سلطنت و جمهوري، مذهبی و الحادي، توحیدي و فدرال و .... . تاریخ به ما می آموزد که هیچکدام از همه سیستم هاي سیاسی امتحان شده تا به حال موفق به تاسیس خود به شیوه دائمی که همۀ آنها در برآوردن نیازها و آرزوهاي مردم شکست خورده اند. نشده اند. حدود سه هزار سال از تاریخ ثبت شده، شهادت می دهد – وضعیت کنونی بشر را به ارمغان آورده اند. – یکی پس از دي/ري همه آنها سرنگون شدند، آن هم به طور کلی با خشونت مردم سرکش که قرار بود تا آنها را به زانو دربیاورند حکومت کنند و منجر به عظمت و رونق اقتصادي شوند. حتی اگر همه سیاسیت هاي نظامی، اقتصادي و منابع فکري جامعه براي دفاع از هریک از سیستم ها به صف شوند مقاومت هیچ کدام تا به حال در برابر اعتراض مردم ناراضی، عصبانی و آماده به جنگ موفق شده اند. هیچ یک تا به حال موفق به اثبات توانایی خود براي برآورده کردن آرمان هاي انسان و یا جامعه در گروع خود نشده است.

اگر تاریخ هر چیزي را که انسان مایل است از آن یاد بگیرد، می آموزد که پس از این همه انسان ها غیر قابل کنترل می باشند. انسان قدرا اراده، هوش، حس عدالت، جسارت و قدرت دارد؛ او هرگز اجازه نخواهد داد توسط دیگر انسان ها تحت فشار قرار گیرد. او هرگز از سؤاستفاده لذت نمی برد و نمی پذیرد.

نابراین آنارشیسم: از پیروي الگوي کسانی که بر مردم حکومت می کنند خودداري می کنند. این به این معناست که میل به آزادي، نه خورد کردن آزادي بلکه بلکه با پیروي از راه آزادي می باشد.

در نتیجه آنارشیست ها، تعدادي ایده بسیار صریح و روشن دارند که آنها در طول بیش از یک قرن در انبوه جزوه ها، کتاب ها، مجلات و مقالات توضیح داده اند.

با این حال آنارشیسم مجموعه اي سفت و سخت از تئوریها نیست، اساساً نقطه مقابل دولت است. بنابراین تمام آنارشیست ها به دنبال یک جامعه بدون دولت هستند. علاوه بر این صفت مشترك، ممکن است آنها به صورت قابل ملاحظه اي به اشکال مفصلی از جامعه بدون دولت متمایز باشند. همانطور که جامعه دولت ممکن است تعداد زیادي از شکل هاي مختلف سازمانی را داشته باشد، بنابراین جامعه بدون دولت نیز ممکن است داراي اشکال مختلفی باشد.

اساساً تئوري و نظریه هاي فکري آنارشیست ها در دو مکتب اصلی توسعه یافته است: فردي و کمونیستی. از نقطه نظر سیاسی آنها تفاوت زیادي ندارند. تا آنجا که هر دو آنها دولت و قدرت انسان بر انسان را انکار می کنند. تفاوت آنها انحصاراً در دیدگاههاي اقتصادي است. مکتب فردگرایانه آنارشیسم ادعا می کند انسان نمی تواند آزادي خود را تشخیص دهد مگر اینکه او خودش حق ابزارهاي تجاري و محصول کارش را داشته باشد. برعکس، مکتب کمونیسم آنارشیسم مدعی است که انسان می تواند به حداکثر آزادي خود دست یابد اگر همه ابزارهاي تولید و ثروت هاي ناشی از مالکیت تفکیک ناپذیر و مشترك در کل جامعه، و انسان نقش خود را در سهام مشترك بر طیق توانایی ها و انگیزه اش که از توده مشترك می گیرد، تا همه آنچه او براي برآوردن نیازهاي خودش دارد، تلاش کند.

هر دو آنارشیست هاي فردگرا و کمونیستی در نکته به تواق رسیده اند آن اینکه هیچ کس نباید از کار دیگري سود ببرد و یا زندگی کند.

آنارشیسم فردگرا از مدارس اقتصادي لیبرالیسم کلاسیک، تبادل آزاد کالا و خدمات بدون نیاز به امتیازات خاص براي هر شخص فرود آمده است. در عوض آنارشیسم کمونیستی از نظریات سوسیالیستی سرچشمه می گیرد که بر طبق آن هر آنچه که وجود دارد، فراتر از منابع طبیعی، محصول انباشته از رنج همه نسل هاي انسان است که یکی بر روي دیگري موفق شده اند. از آنجا که انسان از زندگی کاملا حیوانی پدید آمده است، درنتیجه به حق به تمام فرزندانش بدون تبعیض و یا بدون تقدم تعلق دارد.

شخصا فکر می کنم آنارشیسم کمونیستی بهترین پاسخ به اهداف بنیادین انسان است. قبل از اینکه انسان قادر به مشارکت به رفاه جامعه و یا حتی فراهم آوردن نیازهاي فردي خود باشد، سال ها باید بگذرد. در طول این سالها جامعه نسبت به او یک مسئولیت دارد، چه پدر و مادرهایش در موقعیت برآوردن آن مسئولیت بجاي جامعه باشند یا نباشند. علاوه بر این، هدف اول جامعه فراهم کردن معناي زندگی براي همه اعضاي آن است. این حتی با توجه به پیشرفت فعلی صنعت و علم در تمامی زمینه ها درحال حاضر عمیقا ممکن است. با توجه به عرضه فراوان ابزار ابتدایی براي حمایت زندگی از لحاظ جسمی، دلیلی وجود ندارد که کالاهاي امرار معاش و یا ابزارهاي تولید آنها در مالکیت خصوصی باقی بماند. هیچکس فکر برقراري مالکیت خصوصی بر روي آب و هوا یا نورخورشید یا آب و یا هر مورد دیگري که عرضه فراوان دارد نمی باشد.

ما آنارشیسم هاي کمونیستی و یا فردگرایان، تمام آنارشیست ها توافق دارند که آزادي هاي شخصی تنها راه تحقق اهداف بنیادین بشر را تضمین خواهد کرد.

همه آنها خواهان رسیدن به یک جامعه آزاد توسط راه آزادي هستند.

که این یک هدف مطلوب است، که ما نه تنها در شاخصترین مدارك و اسناد گذشتگان آن را می یابیم، ما در قلب هاي خود آنها را می یابیم اگر تنها ما وقت و زحمت پیدا کردن آن را به خود بدهیم.

دستیابی به آن ممکن است یا این واقعیت که انسان هرگز از تلاش دست نخواهد کشید.

به طور واضح ده سال پیش (1936) زمانی که مردم اسپانیا با دست بردن به اسلحه دولت نادان خود را جهت مقابله با توطئه فاشیست سرنگون کردند. آنها در بسیاري از مکانها، به ویژه در کشور، آنها جوامع ازادي که در واقع آنارشیست بودند سازماندهی کردند. شما مطمئن باشید که هر زمانی که آنها شانس داشته باشند، مردم در همه جا حق خود را به تلاش براي سرنوشت خود، دفاع خود، و آزادي از قدرت دولت را محقق خواهند کرد.

راه حق، راه رضایت خودتان است. خودتان را فریب ندهید و بر هیچکس دیگري تحمیل نکنید.

پس شما ممکن است بپرسید: ما درباره آن چه کنیم؟ چگونه ما به یک جامعه آنارشیستی دست خواهیم یافت؟

با جنگیدن با اصل دولت. با مقاومت در برابر تهاجم همه قدرت ها بر حقوق ما، بر حقوق هر کس دیگري. با خوداري از به یک موقعیتی که امتیاز مخصوصی( یا حق ویژه اي-مترجم) به ما ببخشد و با اعتراض مداوم، تزلزل ناپذیر در تمام اوقات با مشروعیت بر حق بودن هر کس دیگري. بالاتر از همه متقاعد کردن مردان و زنان مجموعه مان که هیچ کس بجز خودشان و با استفاده مناسب از ذهن و قدرت و تلاششان توانایی امر نجات مشترك ما را ندارد.

اگر زندگی همواره خواهان آزاد بودن، امن و ویژه جستجوي خوشبختی باشد، زمانی خواهد بود که اصل دولت، قدرت دولت، امتیازات طبقات بالا، ارتش ها و زندان ها توسط یک جامعه متمدن از مردان واقعا دور انداخته و براي همیشه به فراموشی سپرده شوند.

شما تمام زندگیتان را در جلویتان دارید. این آینده شما، آینده فرزندانتان است که در خطر است. شما می توانید سهم خود را انجام دهید تا که آینده اي امن تر از گذشته، شادتر، آرامتر، راحتتر نه تنها براي خودتان بلکه براي همه انسانهایی که رفاه نا گسستنی با شما دارند را بسازید. آنارشیسم، اگر شما علاقمند آشنایی با آن هستید، ارزش زندگی ایده آل و مبارزه براي آن را به شما تقدیم می کند.